part

part 213
لیلی که رو بروش نشسته بود شناسنامه سوزومه رو از توی کیفش در اوردو داد به سوزومه
لیلی: اتفاقی افتاده
سوزومه: نه میخوام یچیزی رو چک کنم همین
لیلی: اوم
سوزومه شناسنامشو باز کردو رفت بخش همسر مهر طلاق بود اما سوزومه یادش نمیومد کی ازدواج کرده باکی ازدواج کرده چرا ازواج کرده چه برسه به این که چطوری طلاق گرفته بودن
چراکسی هیچی بهش نگفتن یا شاید نمیخواستن بگن سوزومه بیشتر از قبل فک میکرد یجای کار میلنگه و یچیزی کمه
لیلی: سوزی سوزی
سوزومه: هاع...... چیزه شده
لیلی: تو فکری....کارمون تموم شد باید بریم
سوزومه: اوه ببخشی اقا ممنون بخواطر کمکتون
مدیر: اوم اشکالی نداره
سوزومه: مادیگه میریم
مدیر: بفرمایید
سوزومه و لیلی از دفتر اومدن بیرون یکم محوطه رو گشتن و دیگه داشت ظهر میشد باهم رفتن رستوران همون نزدیکی پاستا سفارش دادنو خوردن
ــــــــــــــــــــ
چند روزی گذشته بودو سوزومه چیزی در این مورد نفهمید کسی هم به زهنش نمیومد ولی گاهی خاطرتت مبهمی جلو چشمش ظاهر میشدو بشدت باعث درد سرش میشد تو این مدت لیلی پیشش بودو با کمک الن و النا نمیزاشتن به سیاهو سفید دست بزنه جنیور هم هرشب بهش سر میزدو باندشو عوض میکرد سوزومه رو تختش دراز کشیده بود و فکرش به این که شوهرش کی بوده که باهاش طلاق گرفته مشغول بود که یدفعه یه فکری تو زهنش جرقه زد
سوزومه از جاش بلند شدو رفت سمت کمد مدارکاتش درشو باز کرد
سوزومه: اگه طلاقی گرفته شده باشه حتما باید یه برگه طلاق نامه هم باشه.... چرا قبلا به زهنم نرسیده بود
سوزومه بعد کمی گشتن پیداش کرد شروع کرد بت خوندن تا رسید به همسر: جنیور وین ــ دلیل طلاق: خیانت
سوزومه: باتعجب به برگه نگاه میکرد نمیتونست چیزی که اره میخونه رو باور برگرو گذاشت سر جاش خواست برگرده سر جاش که درد خیلی شدید تو سرش حس کرد دستاشو گذاشت روی سرش درد هی بیشترو بیشتر میشد یدفعه همه خاطراتش با جنیور شروع کرد به ظاهر شدن همچنان هم دردش بیشتر شدن ادامه میداد سوزومه از درد رو زمین پو خودش جم شده بود بعد یه ربع تمام خاطراتش برگشته بود سر دردش کم شده بود رفت روی تختش دراز کشید
تو فکرش سولات زیادی داشت بیشتر از قبل چرا ری اجازه داده جنیور دورو برش بپلکه چرا اون دوتا صمیمی باهم صمیمی بودن جنیور اون شب از کجا باخبر شد که من این کارو باخودم کردم اصلا جنیور چرا باید بیشتراز یه ماه اونقدر برام زحمت میکشیدو خون میداد اگه براش مهم بود هیچ وقت خیانت نمیکرد اگه هم براش مهم نبود اونقدر براش زحمت نمیکشیدو انقدر نگرانش نمیشد راستی سوزومه اونو هیچ وقت بعد عمل با امیلی ندیده بود اگه با امیلی بوده حتما میدیدتش خیلی سوالا تو ذهنش بود الن بعد در زدن اود داخل
دیدگاه ها (۱)

part 214الن: خانوم ناهـ.... خانوم حالتون خوب چرا رنگتون مثل ...

part 215ری: یه لحظه وایسا یه نگاه به کتابم بکنم سوزومه: اوکی...

ارمی های گرامی اگه میخواهید رمان بعدی زنپگی نامه تهیونگ بنوی...

part 212سوزومه زنگ زد به جنیورسوزومه: الو جنیور: الو سوزی ات...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط