حکایت طبل رسوایی

#حکایت/ طبل رسوایی
مرد بی مقدار و تحقیرشده ای برای خودنمایی، هر بامداد سبیل خود را با پوست دنبه ای که یافته بود، چرب می کرد و در مجالس توانگران حضور می یافت و ادعا می کرد که در فلان میهمانی شرکت داشته و فلان خوراک چرب و لذیذ را خورده است و با رمز و اشاره می فهماند که شاهدش هم سبیل چربش است. شگفتا که شکم مرد یاوه سرا از این موضوع در عذاب بود و با زبان بی زبانی می گفت: خدا مکر دروغگویان را نابود کند. لاف گویی تو ما را در آتش گرسنگی افکنده است. به همین جهت سبیل او را نفرین و از خدا درخواست کرد که او را رسوا کند. دعای شکم گرسنه مرد یاوه سرا مستجاب شد و دیری نپایید که گربه ای آمد، پوست دنبه را ببرد و کودک مرد یاوه سرا این خبر ناگوار را در مجلسی که پدرش به یاوه سرایی مشغول بود، به اطلاع رسانید و طبل رسوایی پدر را به صدا درآورد.

پیام متن:
نکوهش دروغگویی و رسوایی دروغگو.
دیدگاه ها (۱۱)

#حکایت/ احترام و غرور علمی در دوران گذشته دو برادر یکی به ن...

دکتر الهي قمشه ای : به زندگي فکر کن! ولي براي زندگي غصه نخور...

#شعر_طنز 💥مادر قدیم :💥🌴 گویند مرا چو زاد مادر😊🌴 پستان به دها...

ما دائما میان جبری خودساخته دست و پا می‌زنیم!برای روزهای رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط