فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۰۷
رو تخت دراز کشید و برادرش روش پتو را کشید و بوسی رو موهایش گذاشت رو تخت کنارش نشست
ایل سونگ: الان بخواب باشه وقتی بیدار شدی حرف میزنیم به کسی هم هیچ حرفی نمیزنی باشه
از رو تخت بلند شد و سمته در قدم برداشت و از. اتاق خارج شد دختره بغضی بیشتر درونش را گرفت و اشک های میریخت یعنی با این بچه تو شکمش چیکار باید میکرد با افکارش درگیر بود ولی خواب اش نمیامد
تقی به در زده شد و ایل سونگ وارد اتاق شد با جسم نشسته و گریون خواهرش مواجه شد سمتش رفت و کنارش نشست
ایل سونگ: چرا استراحت نمیکنی
ات با گریه های که میکرد گفت ..... ات : نمیتونم.. هیونگ ا... نمیفهمم که چیکار کنم این بچه رو اگه بقیه بفهمن چی ...
باید از شرش خلاص بشم چاره دیگی ندارم
ایل سونگ دست خواهرش را گرفت و تو چشم هایش زل زد
ایل سونگ: اون عوضی رو بگو ات ازت خواهش میکنم تو نمیتونی قاتل بچه خودت بگی بعدش کله عمرت رو پشیمونی بگذرونی و حسرت دیدن بچت رو بکشی بگو اون کیه ... از آشناها ماست درسته ؟
دختره همچنان گریه میکرد و هیچ حرفی نگفت
ایل سونگ: از دوستای منه درسته؟
دختره گریه هایش زیاد تر شد و این باعث میشد که ایل سونگ متوجه شه که از دوست اش هست باز هم سؤالش را پرسید
ایل سونگ : پسدرسته از رفیقام هست ... زود باش بگو دیگه ... ات باید .. بگی به فکر اون بچه تو شکم خودت باش .. چی بهش میگی تو این دنیا اگه بکشیش تو اون دنیا چی بهش میگی اگه به دنیاش بیاری راجبه پدرش چی بهش میگی خواهش می...
حرفش ناتمام ماند با دادی که خواهرش زد و گفت... ( جئون جونکوک جونکوک..)
چندین بار پشت سر هم این اسم جونکوک را تکرار کرد و حق حق هایش بلند شد ایل سونگ سکوت کرده بود و نفهمید که چی بگه چی کار کنه این چی بود که ات گفت چرا گفت در سرش این حرف ها تکرار شد با خودش آمد و خواهرش را در اغوشش گرفت ..
ایل سونگ: باشه باش چیزی نیست آروم باش اون عوضی ... دارم براش
***
وارد همان بیمارستان شد و عصبی قدم هایش را میگذاشت رو زمین همین که به طبقه سوم رسید خانم و آقا جئون و یوکی را دید با عصبانیت سمتش رفت
ایل سونگ: جونکوک گذاشت .. ؟
خانم/ج: ایی پسرم .. .. گریه هایش را شروع کرد و با گریه سرش را پایین انداخت اقا جئون سمتش رفت و دستش را گذاشت رو شانه ایل سونگ
اقا/ج: تازه از اتاق عمل بیرون اومده خون ریزی مغزی کرده بود
ایل سونگ نگران گفت
ایل سونگ: چی ... مگه اینقدر جدی بود
اقا/ج: خب ما هم اینجوری فکر میکردیم ولی خب الان حالش خوبه خطر جانی رفع شده
پارت ۱۰۷
رو تخت دراز کشید و برادرش روش پتو را کشید و بوسی رو موهایش گذاشت رو تخت کنارش نشست
ایل سونگ: الان بخواب باشه وقتی بیدار شدی حرف میزنیم به کسی هم هیچ حرفی نمیزنی باشه
از رو تخت بلند شد و سمته در قدم برداشت و از. اتاق خارج شد دختره بغضی بیشتر درونش را گرفت و اشک های میریخت یعنی با این بچه تو شکمش چیکار باید میکرد با افکارش درگیر بود ولی خواب اش نمیامد
تقی به در زده شد و ایل سونگ وارد اتاق شد با جسم نشسته و گریون خواهرش مواجه شد سمتش رفت و کنارش نشست
ایل سونگ: چرا استراحت نمیکنی
ات با گریه های که میکرد گفت ..... ات : نمیتونم.. هیونگ ا... نمیفهمم که چیکار کنم این بچه رو اگه بقیه بفهمن چی ...
باید از شرش خلاص بشم چاره دیگی ندارم
ایل سونگ دست خواهرش را گرفت و تو چشم هایش زل زد
ایل سونگ: اون عوضی رو بگو ات ازت خواهش میکنم تو نمیتونی قاتل بچه خودت بگی بعدش کله عمرت رو پشیمونی بگذرونی و حسرت دیدن بچت رو بکشی بگو اون کیه ... از آشناها ماست درسته ؟
دختره همچنان گریه میکرد و هیچ حرفی نگفت
ایل سونگ: از دوستای منه درسته؟
دختره گریه هایش زیاد تر شد و این باعث میشد که ایل سونگ متوجه شه که از دوست اش هست باز هم سؤالش را پرسید
ایل سونگ : پسدرسته از رفیقام هست ... زود باش بگو دیگه ... ات باید .. بگی به فکر اون بچه تو شکم خودت باش .. چی بهش میگی تو این دنیا اگه بکشیش تو اون دنیا چی بهش میگی اگه به دنیاش بیاری راجبه پدرش چی بهش میگی خواهش می...
حرفش ناتمام ماند با دادی که خواهرش زد و گفت... ( جئون جونکوک جونکوک..)
چندین بار پشت سر هم این اسم جونکوک را تکرار کرد و حق حق هایش بلند شد ایل سونگ سکوت کرده بود و نفهمید که چی بگه چی کار کنه این چی بود که ات گفت چرا گفت در سرش این حرف ها تکرار شد با خودش آمد و خواهرش را در اغوشش گرفت ..
ایل سونگ: باشه باش چیزی نیست آروم باش اون عوضی ... دارم براش
***
وارد همان بیمارستان شد و عصبی قدم هایش را میگذاشت رو زمین همین که به طبقه سوم رسید خانم و آقا جئون و یوکی را دید با عصبانیت سمتش رفت
ایل سونگ: جونکوک گذاشت .. ؟
خانم/ج: ایی پسرم .. .. گریه هایش را شروع کرد و با گریه سرش را پایین انداخت اقا جئون سمتش رفت و دستش را گذاشت رو شانه ایل سونگ
اقا/ج: تازه از اتاق عمل بیرون اومده خون ریزی مغزی کرده بود
ایل سونگ نگران گفت
ایل سونگ: چی ... مگه اینقدر جدی بود
اقا/ج: خب ما هم اینجوری فکر میکردیم ولی خب الان حالش خوبه خطر جانی رفع شده
- ۱۹.۷k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط