گلرنگ شد در و دشت از اشبار ما

گلرنگ شد در و دشت ، از اشكباري ما
چون غير خون نبارد ، ابر بهاري ما

با صد هزار ديده ، چشم چمن نديده
در گلستان گيتي ، مرغي به خواري ما

بي_خانمان و مسكين ، بد بخت و زار و غمگين
خوب اعتبار دارد ، بي اعتباري ما

اين پرده ها اگر شد ، چون سينه پاره داني
دل پرده پرده خون است ، از پرده داري ما

يكدسته منفعت جو ، با مشتي اهرمن خو
با هم قرار دادند ، بر بي قراري ما

گوش سخن شنو نيست ، روي زمين و گر نه
تا آسمان رسيده است ، گلبانگ زاري ما

بي مهر روي آن مه ، شب تا سحر نشد كم
اختر شماري دل ، شب زنده داري ما

بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشانديم
در عشق شد مسلم ، پروردگاري ما

ازفر فقر داديم ، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد ، اين خاكساري ما

در اين ديار باري ، اي كاش بود ياري
كز روي غمگساري ، آيد به ياري ما


#فرخی_یزدی
دیدگاه ها (۲)

آنکه رخسار ترا اين همه زيبا مي کردکاش از روز ازل فکر دل ما م...

امشب بیا تا جرعه اى از شعـر مهمانت كنمتک بيتِ اشعـارِ منى سر...

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفتداد خود را زان مه بیدادگر خو...

نفسی همدم ما باش که عالم نفسیستکان کسی نیست که هرلحظه دلش پی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط