رمان انسانیت

#انسانیت
#پارت۱

قدم‌هایش کند و قلبش پرتپش بود
قدم‌اول قدم‌دوم ‌قدم‌سوم ‌قدم‌چهارم‌‌ قدم پنجم.......و بالاخره رسید
به سنگ‌ گران‌قیمت درون شیشه زل زد
دستانش توان بلند‌ شدن نداشت

مردی میانسال در نزدیکی‌اش دست در جیبش گذاشته و با پوزخند خیره هزارمین دختری بود که تا لحظاتی دیگر قرار بود جانش به وسیله این سنگ قیمتی گرفته شود.

دختران دیگر شیشه را کنار می‌گذاشتند اما این دختر با آرنج دستش شیشه را شکست
مرد متعجب شد این دختر با آنها فرق داشت،اما با خود گفت:بالاخره که می‌میرد

دخترک بزاق دهانش را قورت داد و دستان ظریفش را به سمت سنگ جادویی‌ برد
هر دو دستانش محافظ الماس شد،اما بلافاصله دخترک مانند برق زده ها شده و تمام تنش پر از نور شده و می‌لرزید
رعد و برق شگفتی در تنش به وجود آمده.
مرد با دیدن صحنه روبرویش به حیرت آمد

امکان نداشت،بازی بود،حتما خیال است.
این دیگر چیست؟
چرا دخترک برق زده شده،پس چرا نمی‌میرد
چطور ممکن است؟نه نه امکان ندارد
حیرت آور است

دستان مرد مشت و پوزخند لبش به کل جمع شد و دخترک به حالتی که الماس در دستش به همان حالت قبل مانده یکجا بر زمین کوبیده شد
دیدگاه ها (۰)

رمان انسانیت

رمان انسانیت

آینده

black flower(p,288)

درخواستی

black flower(p,261)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط