Part No escape

Part 4 — No escape

فلیکس سرشو بلند کرد، یه لحظه به مرد زل زد، بعد پوزخند زد.
"فلیکس — داکجی؟"
مرد بدون اینکه اخم یا تعجبی تو صورتش باشه، همون لبخند آرومشو نگه داشت.
"بله، هر بار که ببرین، 100 هزار وون می‌گیرین. ولی اگه ببازین، 100 هزار وون بهم می‌دین."

فلیکس یه تای ابروش بالا رفت. 100 هزار وون؟ واسه چی؟ واسه یه مقوای لعنتی؟
"فلیکس — داری دستم می‌ندازی؟"
"میتونین امتحان کنین."

این حرکت برای فلیکس عجیب ولی وسوسه‌برانگیز بود. شاید یه راه فرار از اون جهنمی که توش گیر افتاده بود. یه مکث کوتاه، بعد با انگشت به یکی از مقواها اشاره کرد. "فلیکس — آبی."
مرد با همون لبخندش سر تکون داد.
"پس اول شما."

"چند لحظه بعد..."

فلیکس مقوا رو تو دستش فشرد، عمیق نفس کشید و با یه حرکت سریع پرت کرد. مقوا روی زمین افتاد... ولی تکون نخورد.

چشم فلیکس به مرد افتاد که همچنان با خونسردی نگاش می‌کرد. بدون حرف، مقوای قرمزو برداشت و پرتش کرد. صدای چرخیدن مقوا تو هوا اومد و— برعکس شد.

"100 هزار وون لطفاً."

فلیکس نفسشو محکم بیرون داد. با کلافگی دست کرد تو جیبش و پول رو گذاشت کف دست مرد. بعدش به مقواها خیره شد. نمی‌خواست ببازه، چون پولش داشت ته میکشید.

دوباره بازی کردن.

بازم فلیکس باخت.

بازم پول داد.

بازم...

اما این بار دیگه پولی تو جیبش نبود. چشماشو رو هم فشار داد، لبشو گاز گرفت، بعد سرشو آورد بالا.

مرد یه تای ابروش رفت بالا.
"پول ندارین؟"

سکوت.

یه سکوت سنگین.

لبخند مرد یه کم وسیع‌تر شد. یه چیزی تو اون لبخندش بود که فلیکس رو عصبی می‌کرد.
"خب، پس با بدنت پرداخت کن."

فلیکس اخماش گره خورد.
"فلیکس — با چـ—"

محکم.

یه سیلی کوبیده شد تو صورتش.

سرش کج شد، گوشش زنگ زد، درد تیر کشید تو گونه‌ش. با چشمای گشاد برگشت سمت مرد.
"فلیکس — چیکار می‌کنی، روانی؟!"

لبخند مرد تکون نخورد. "به جای 100 هزار وون، یه سیلی."

اون لحظه، خون فلیکس جوشید.
"فلیکس — یه دور دیگه بریم."

و باز هم باخت.

و باز هم سیلی خورد.

و باز هم...

ولی تسلیم نشد.

با هر سیلی، انگار بیشتر می‌خواست ببره. بیشتر می‌خواست تلافی کنه. اون لبخند روی صورت مرد رو محو کنه.

بعد از چند دور، دستش لرزید ولی عقب نکشید. مقوای آبیو تو هوا تاب داد، با تموم قدرت پرتش کرد...

و مقوای قرمز... بالا پرید، چرخید...

و برعکس شد.

چشم‌های فلیکس برق زد.


#استری_کیدز #بنگ‌چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
دیدگاه ها (۰)

Part 5 — No escapeفلیکس ناخودآگاه یه لبخند زد."فلیکس — دیدی؟...

Part 3 — No escapeفلیکس از ساختمون بیرون زد‌‌. اون مرتیکه حس...

Part 2 — No Escapeدستش روی دستگیره‌ی سرد در نشست. یه لحظه مک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط