Between ashes and light
⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣
part ۳
دو روز گذشت.
میدوریا به کلاس نمیآمد. کسی نمیدانست کجاست.
اوراراکا سعی کرد پیدایش کند، تودوروکی سراغش رفت، حتی آلمایت هم نگران شده بود. اما او سکوت کرده بود، در اتاقش تنها، بیحرکت، با چشمانی که انگار به هیچ جا نگاه نمیکردند.
تمام دفترهایش روی زمین پخش بودند. روی یکی نوشته بود:
من قهرمان میشوم تا بتوانم به دیگران لبخند بدهم...
و حالا خودش دیگر نمیتوانست لبخند بزند.
شب دوم، باران بارید.
در آن سکوت غمانگیز، میدوریا آرام از تخت بلند شد، یونیفرمش را پوشید، و بیصدا از خوابگاه بیرون رفت.
پلهها را بالا رفت، تا جایی که دیگر هیچ سقفی بالای سرش نبود.
پشتبام یو. ای
باد موهایش را بهم ریخت. شهر زیر پایش میدرخشید.
چشمهایش پر از اشک بود.
و بعد، با صدایی که از اعماق دلش برمیآمد، فریاد زد:
«باکوگو! بالاخره میتونی راحت باشی!»
پارت جدید از راه رسیددددد حدس بزنید پارت بعدی چه اتفاقی میفته😃❤❤️🔥
part ۳
دو روز گذشت.
میدوریا به کلاس نمیآمد. کسی نمیدانست کجاست.
اوراراکا سعی کرد پیدایش کند، تودوروکی سراغش رفت، حتی آلمایت هم نگران شده بود. اما او سکوت کرده بود، در اتاقش تنها، بیحرکت، با چشمانی که انگار به هیچ جا نگاه نمیکردند.
تمام دفترهایش روی زمین پخش بودند. روی یکی نوشته بود:
من قهرمان میشوم تا بتوانم به دیگران لبخند بدهم...
و حالا خودش دیگر نمیتوانست لبخند بزند.
شب دوم، باران بارید.
در آن سکوت غمانگیز، میدوریا آرام از تخت بلند شد، یونیفرمش را پوشید، و بیصدا از خوابگاه بیرون رفت.
پلهها را بالا رفت، تا جایی که دیگر هیچ سقفی بالای سرش نبود.
پشتبام یو. ای
باد موهایش را بهم ریخت. شهر زیر پایش میدرخشید.
چشمهایش پر از اشک بود.
و بعد، با صدایی که از اعماق دلش برمیآمد، فریاد زد:
«باکوگو! بالاخره میتونی راحت باشی!»
پارت جدید از راه رسیددددد حدس بزنید پارت بعدی چه اتفاقی میفته😃❤❤️🔥
- ۲.۸k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط