عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۷۹ (。☬。)
هانگول دست به سینه ایستاد سپس مغرورانه گفت : از اتاقم برین بیرون زود .. از دستتون خسته شدم خستم کردین دیونم کردین
چانمی تند وارد اتاق شد سپس با نگرانی گفت : هانگول دخترم چرا داد میزنی
هانگول با بغض سری تکون داد : چون شوهر ندارم کم مونده برادرم از خونش منو بیرون کنه اونم بخاطر زنش
چانمی : جیمین هانگول چی میگه
جیمین اخم کرد سپس دست تو جیب شلوارش آه ای کشید : چرا الکی میگی
هانگول : وقتی تو خونه برادرت زندگی کمی اینجوری بهت میگن مگه نه مامان سربار شما هستم آره
چانمی : دخترم چیداری میگی ما اصلا اینجوری رفتار نمیکنیم
هانگول : بخاطر یه دختری یتیم آره بخاطر دختر قاتل پدرمون مگه نه پارک جیمین ... جیمین اخم کرد و عصبی از لای دندان ها اش خرید : بس کن زن گنده ای هستی و از این حرفا میگی کافیه
میونشی با بغض نگاهش کرد سپس آروم گفت : من .. دختر قاتل نیستم
سپس با گام های سریع مانند دویدن از اتاق خارج شد و به سمت اتاق مشترک خود و جیمین ....
....
اوف داداش جواب بده دیگه اوففف ٫ گوشی را پایین آورد سپس دوباره شماره جیمین را گرفت بلاخره صداش را شنید تند گفت : جیمین ؟ خوبی چرا جواب نمیدی
جیمین کلافه دستی به چشم هایش کشید : سلاک میونشی .. یعنی مین جی
مین جی استرس اش به کل حذف کرد سپس تند خندید : اخخخ جیمین مینوشی چیه نکنه ما رو فراموش کردی آره
جیمین تلخ خندید سپس به سمت حیاط هجوم برد : از دهنم پرسید نزار بیشتر هندونه بزارم زیر بغلت ... مین جی تو گلو خندید سپس اورم و نگران چشم به جاده جلو دوخت و فرمون را در دستش سفت کرد : جیمین خوبی دیشب تو خوابم اومدی .. خیلی یعنی از صبح تا الان نگرانت بودم
گوشیتم خاموش بود
جیمین لبش را تر کرد سپس از بیرون چشم به پنجره اتاقش دوخت : تب داشتم از دیشب ولی به لطف میونشی حالم خوب شد
مین جی تند گفت : یه سر بیام پیشت خیلی نگرانتم
جیمین آروم گفت : میخواهی بیا
مین جی تند خندید : نزدیکم دارم میام
جیمین گوشی را پایین آورد سپس آه ای کشید آستین بافت سبز رنگ را بالا زد سپس با گام های سریع به سمت اتاقش هجوم برد حتی تا رسیدن به اتاق هزاران بار تصور کرد میونشی چگونه رفتار خواهد کرد... تقی به در زد و آروم با صدا خودش گفت : میونشی ! میتونم بیام
میونشی تند گفت : آره ..
جیمین وارد اتاق شد و نگاهی به میونشی انداخت قشنگ معلوم بود گریه های داشت چرا که چشم های قرمزش را دزدید .. به سمتش هجوم برد و کنارش روی مبل نشست آروم گفت : میونشی ؟ حالت خوبه
میونشی نفسی کشید : آره خوبم .. چرا باید بد باشم
(。☬。)پارت ۷۹ (。☬。)
هانگول دست به سینه ایستاد سپس مغرورانه گفت : از اتاقم برین بیرون زود .. از دستتون خسته شدم خستم کردین دیونم کردین
چانمی تند وارد اتاق شد سپس با نگرانی گفت : هانگول دخترم چرا داد میزنی
هانگول با بغض سری تکون داد : چون شوهر ندارم کم مونده برادرم از خونش منو بیرون کنه اونم بخاطر زنش
چانمی : جیمین هانگول چی میگه
جیمین اخم کرد سپس دست تو جیب شلوارش آه ای کشید : چرا الکی میگی
هانگول : وقتی تو خونه برادرت زندگی کمی اینجوری بهت میگن مگه نه مامان سربار شما هستم آره
چانمی : دخترم چیداری میگی ما اصلا اینجوری رفتار نمیکنیم
هانگول : بخاطر یه دختری یتیم آره بخاطر دختر قاتل پدرمون مگه نه پارک جیمین ... جیمین اخم کرد و عصبی از لای دندان ها اش خرید : بس کن زن گنده ای هستی و از این حرفا میگی کافیه
میونشی با بغض نگاهش کرد سپس آروم گفت : من .. دختر قاتل نیستم
سپس با گام های سریع مانند دویدن از اتاق خارج شد و به سمت اتاق مشترک خود و جیمین ....
....
اوف داداش جواب بده دیگه اوففف ٫ گوشی را پایین آورد سپس دوباره شماره جیمین را گرفت بلاخره صداش را شنید تند گفت : جیمین ؟ خوبی چرا جواب نمیدی
جیمین کلافه دستی به چشم هایش کشید : سلاک میونشی .. یعنی مین جی
مین جی استرس اش به کل حذف کرد سپس تند خندید : اخخخ جیمین مینوشی چیه نکنه ما رو فراموش کردی آره
جیمین تلخ خندید سپس به سمت حیاط هجوم برد : از دهنم پرسید نزار بیشتر هندونه بزارم زیر بغلت ... مین جی تو گلو خندید سپس اورم و نگران چشم به جاده جلو دوخت و فرمون را در دستش سفت کرد : جیمین خوبی دیشب تو خوابم اومدی .. خیلی یعنی از صبح تا الان نگرانت بودم
گوشیتم خاموش بود
جیمین لبش را تر کرد سپس از بیرون چشم به پنجره اتاقش دوخت : تب داشتم از دیشب ولی به لطف میونشی حالم خوب شد
مین جی تند گفت : یه سر بیام پیشت خیلی نگرانتم
جیمین آروم گفت : میخواهی بیا
مین جی تند خندید : نزدیکم دارم میام
جیمین گوشی را پایین آورد سپس آه ای کشید آستین بافت سبز رنگ را بالا زد سپس با گام های سریع به سمت اتاقش هجوم برد حتی تا رسیدن به اتاق هزاران بار تصور کرد میونشی چگونه رفتار خواهد کرد... تقی به در زد و آروم با صدا خودش گفت : میونشی ! میتونم بیام
میونشی تند گفت : آره ..
جیمین وارد اتاق شد و نگاهی به میونشی انداخت قشنگ معلوم بود گریه های داشت چرا که چشم های قرمزش را دزدید .. به سمتش هجوم برد و کنارش روی مبل نشست آروم گفت : میونشی ؟ حالت خوبه
میونشی نفسی کشید : آره خوبم .. چرا باید بد باشم
- ۳.۱k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط