ای آشنا

ای آشنا

می بینی قلبم شکست

باقیمانده محبت را از من گرفتند


دنیای احساسم خرابی دلگیری شد

خانه ی دل را گرفت گرد باد ماتم

بر قلب پر دردم نفس تازه ای ندمید


و فریاد دلم در سکوت آواره شد

گرمی محبتی نبود و پرنده ای که پرواز کرد

و تن سردم به جای قفس

مرهم نبود و از دردها بی حس گشتم

غریبی غمی که مهمان دلم شد

باز سکوت ،باز درد

و من همان غریبی، که بود
دیدگاه ها (۱)

میشه تنهایی بازی کردمیشه تنهایی خندید و گریه کردمیشه تنهایی ...

رفاقت یک ماجراست و جدایی یک قانون ......پس دل به ماجرا نبند ...

او رفت و انتظارش باقیستپشت قدمش عبور اشکم جاریستای کاش بداند...

پیش بی درد دمی صحبت از درد نکن،شاخه ی سبز دلت را به خطا زرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط