دارم به آخرین پیامتان فکر میکنم

دارم به آخرین پیام‌تان فکر می‌کنم
پیام‌های سوختۀ ناتمام
که مثل این سفر
هیچ‌وقت به مقصد نرسید

به اینکه «نگرانم نبا...»
به اینکه «از دور می‌بو...»
به اینکه «تو هم مراقب خو...»

دارم به انگشت‌های کسی فکر می‌کنم
که برایت نوشته بود
«رسیدی زنگ بزن عزیزم»

به باقیماندۀ شیشۀ عطرت روی میز
به پیراهنِ تازه‌ات
به اینکه مرا ببخش مادر
اگر این‌بار به‌جای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه می‌آورم
دیدگاه ها (۴)

محتشم شعری دِگر از جنس ِعاشورا بسازفاطمیه شورشی عظما به خلق ...

🌺 *زیارة حضرت فاطمة الزهراء علیها السلام* :اَلسَّلامُ عَلَی...

#قهرمان_من❤ ️

مارا مگو حکایت شادی که تا به حشر، ماییم و سینه ای که در آن م...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

دانشگاه مرگ پارت ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط