رمان رز زخمی
رمان رز زخمی 🍷
پارت ۲۳
پول هارو برداشتم و رفتم توی ماشینم. یه لحظه به کل اتفاقاتی که این چند رپز برام افتاده بود دقت کردم. دلم شور میزد به خواطرکاری که میخواستم بکنم اینکه بهشون پول ندم کاره آسونی نبود اصلا شاید سر خودم بلایی بیارن ولی نه ولی پای یه آدم دیگه هم در میون بود. درسته برام مهم نیست ولی خب حداقل باید حرمت نون و نمکی که سر سفره ی بابای دیانا خورده ام رو به فا*ک ندم.
ولی آخه اونا بودن که مامان من رو اذیت کرن.
بازم ربطی نداره دختر اونام باید اذیت بشه؛ ولی......
وایــــــــــــــــــــــــــی کل مغضم شده ولی ولی ولی اصلاً باید کار درست رو انجام بدم. میرم از مامانم کمک بگیرم اون میتونه کمکم کنه. 😊
۵مین بعد
رفتم داخل گول فروشی و یک دسته گله قرمز گرفتم. مامانم عاشق گل های قرمزه.
به فروشنده گفته بودم که داخل آب بزاره تا خراب نشه.
کم کم داشتم به خونه ی مامانم نزدیک میشدم. یه ۵ دقیقه ای گذشت و رسیدم به خونه ی مامانم از ماشین پیاده شدم کتم رو پوشیدم و مرتبش کردم رفتم دم در خونه ی مامانم دوباره کتم رو مرتب کردم. و زنگ خونه اش رو زدم که باصدای همیشه مهربونش گفت؛
(مامان ارسلان _ارسلان+)
ـ: کیه؟
+: منم
_: ای قربون این منم گفتنت
+: خدا نکنه.
و در رو باز کرد. باهم رفتیم داخل برایمامانم یک خونه ی نقلی خریده بودم که راحت باشه.
بعد از کپ زدنمون به مامانم گفتم:
ارسلان: مامان میخوام یک مشورت بگیرم ازت.
مامان ارسلان: جانم؟
ارسلان: اون دختره دیانا بود دختر داداش بابا.
مامان ارسلان: آره آره که کلفت تو شده بود خب؟
ارسلان: الان دزدیدنش گفتم باید ۳میلیار پول بدی آزادش کنیم. وگرنه میکشیمشنظر شما چیه بدم پول رو بهشون؟
مامان ارسلان: وایــــی چدا مرگم بده دختر بیچاره آره عزیزم پول رو بهشون بده گناه داره دیانا.
ارسلان: هوففف چشم به خواطر شما.
مامان ارسلان:.......................
پارت ۲۳
پول هارو برداشتم و رفتم توی ماشینم. یه لحظه به کل اتفاقاتی که این چند رپز برام افتاده بود دقت کردم. دلم شور میزد به خواطرکاری که میخواستم بکنم اینکه بهشون پول ندم کاره آسونی نبود اصلا شاید سر خودم بلایی بیارن ولی نه ولی پای یه آدم دیگه هم در میون بود. درسته برام مهم نیست ولی خب حداقل باید حرمت نون و نمکی که سر سفره ی بابای دیانا خورده ام رو به فا*ک ندم.
ولی آخه اونا بودن که مامان من رو اذیت کرن.
بازم ربطی نداره دختر اونام باید اذیت بشه؛ ولی......
وایــــــــــــــــــــــــــی کل مغضم شده ولی ولی ولی اصلاً باید کار درست رو انجام بدم. میرم از مامانم کمک بگیرم اون میتونه کمکم کنه. 😊
۵مین بعد
رفتم داخل گول فروشی و یک دسته گله قرمز گرفتم. مامانم عاشق گل های قرمزه.
به فروشنده گفته بودم که داخل آب بزاره تا خراب نشه.
کم کم داشتم به خونه ی مامانم نزدیک میشدم. یه ۵ دقیقه ای گذشت و رسیدم به خونه ی مامانم از ماشین پیاده شدم کتم رو پوشیدم و مرتبش کردم رفتم دم در خونه ی مامانم دوباره کتم رو مرتب کردم. و زنگ خونه اش رو زدم که باصدای همیشه مهربونش گفت؛
(مامان ارسلان _ارسلان+)
ـ: کیه؟
+: منم
_: ای قربون این منم گفتنت
+: خدا نکنه.
و در رو باز کرد. باهم رفتیم داخل برایمامانم یک خونه ی نقلی خریده بودم که راحت باشه.
بعد از کپ زدنمون به مامانم گفتم:
ارسلان: مامان میخوام یک مشورت بگیرم ازت.
مامان ارسلان: جانم؟
ارسلان: اون دختره دیانا بود دختر داداش بابا.
مامان ارسلان: آره آره که کلفت تو شده بود خب؟
ارسلان: الان دزدیدنش گفتم باید ۳میلیار پول بدی آزادش کنیم. وگرنه میکشیمشنظر شما چیه بدم پول رو بهشون؟
مامان ارسلان: وایــــی چدا مرگم بده دختر بیچاره آره عزیزم پول رو بهشون بده گناه داره دیانا.
ارسلان: هوففف چشم به خواطر شما.
مامان ارسلان:.......................
- ۵.۶k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط