اورا

🔹 #او_را ...3



شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود...

طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم ...💕



هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه ...



حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن 🚫



دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند ...

چه برسه به سعید ...



پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم 👗 💅 💄 👌



سریع دست به کار شدم ، کرم و رژلب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد

در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم ... 😉



در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد .

👈 ادامه در وب #از_جنس_خاک :

https://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-سوم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۴)بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم...ح...

🔹 #او_را ... (۵)حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امر...

🔹 #او_را ... (۲)یخچال رو که باز کردم،میوه بود و آبمیوه و شی...

بسم رب المهدی...💕 💟 فصل اول💟 🔷 #او_را ... (۱)☀ ️ سنگینی نور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط