میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم

‌می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم
که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد
بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم

به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم

گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم

#سعدی
دیدگاه ها (۳)

سینه‌ام آینه‌ای ست،با غباری از غمتو به لبخندی از این اینه بز...

‌دیدمت ولی چه دور...دیدمت ولی چه دیر ... #قیصر_امین_پور

‌به من بگو چگونه من جوان شومبگو چگونه این جهان شود بگو چگونه...

🌱🍒تا سحــر همنشین چشم ترمکی در آیی چو ماه نو ز درمهمچنان در ...

🌱🍒بی تو طوفان زده‌ی دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چه سان م...

یا که به راه آرم این #صید دل رمیده رایا به رهت سپارم این #جا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط