بازی مرگ
(بازی مرگ )
پارت ۱۰۵
جونگ کوک دوباره به سمتش برگشت و خم شد سفت بغلش کرد نرم گردنش رو بوسید و صاف ایستاد درحین نگاه کردن به صورت بینقص اش نجوا کرد : نمیرم پرنسس من
تا همان لحظه ای که خوابش میبرد کنارش موند بعد از چندین دقیقه به آرومی دستشو از دستش بیرون کشید و قدم برداشت از اتاق خارج شد نگهبانان همه جا بودند جونگ کوک درحین راه رفتن گوشی اش رو برداشت و شماره دو یون رو گرفت خیلی زود اون جواب داد و گفت : همه چیز خاصره فقط شما بیایید به انبار
جونگ کوک جدی نجوا کرد : منتظرم باشید
بلافاصله گوشی را قطع کرد و از ساختمان بیرون رفت عصر سردی بود هیچ ردی از آفتاب در آسمان نبود فقط ابر های تیره و تاریک جلوی آسمان را گرفته بودند، خیلی زود سوار ماشین مشکی اش شد و حرکت کرد ..
هیون سیک دیوید هیون بین هر سه آنها را به صندلی بسته همراه دهن و چشم هایش توی آن انباری منتظر کرکس بودند
تا اینکه صدم های سنگین اش را شنیدند با آن کت شلوار مشکی اش جلوی آنها ایستاد از کمرش اسلحه رو درآورد و با اشاره به دو یون فهماند که چشم و دهن هیون سیک رو باز کنه
هیون سیک با دیدن کرکس محفل از ترس رنگش پرید اما صدای جدی و سرد جونگ کوک در فضا طنینی انداخت : پیر مرد فکر نمیکردم جرعت همچین کاری رو داشته باشی
هیون سیک با ترس و تته پته گفت : م.. من کاری نکردم من به هان هری شکلیک نکردم
جونگ کوک هم چنان خونسرد نگاه میکرد درحین نگاه کردن به هیون سیک خطاب به دو یون گفت : دو یون تو باور میکنی حرف های این پیر مرد رو
دو یون سری تکان داد و گفت : نه قربان بارو نمیکنم
جونگ کوک قدمی نزدیکش شد و اسلحه شو گذاشت روی سرش با جدیت و اخم نجوا کرد : تا سه میشمارم بگو کی هانول رو کشته و به هری شلیک کرده اگه نگی چشم تو اون دنیا باز میکنی یالا بنال دیگه ... یک ... دو.....سه
هیون سیک با ترس چشم هاشو بست با شنیدن شماره سه سریع داد زد ..
: باشه باشه میگم لطفاً منو نکش خواهش میکنم من خیلی پول دارم اگه بمیرم اونا می مونن
پارت ۱۰۵
جونگ کوک دوباره به سمتش برگشت و خم شد سفت بغلش کرد نرم گردنش رو بوسید و صاف ایستاد درحین نگاه کردن به صورت بینقص اش نجوا کرد : نمیرم پرنسس من
تا همان لحظه ای که خوابش میبرد کنارش موند بعد از چندین دقیقه به آرومی دستشو از دستش بیرون کشید و قدم برداشت از اتاق خارج شد نگهبانان همه جا بودند جونگ کوک درحین راه رفتن گوشی اش رو برداشت و شماره دو یون رو گرفت خیلی زود اون جواب داد و گفت : همه چیز خاصره فقط شما بیایید به انبار
جونگ کوک جدی نجوا کرد : منتظرم باشید
بلافاصله گوشی را قطع کرد و از ساختمان بیرون رفت عصر سردی بود هیچ ردی از آفتاب در آسمان نبود فقط ابر های تیره و تاریک جلوی آسمان را گرفته بودند، خیلی زود سوار ماشین مشکی اش شد و حرکت کرد ..
هیون سیک دیوید هیون بین هر سه آنها را به صندلی بسته همراه دهن و چشم هایش توی آن انباری منتظر کرکس بودند
تا اینکه صدم های سنگین اش را شنیدند با آن کت شلوار مشکی اش جلوی آنها ایستاد از کمرش اسلحه رو درآورد و با اشاره به دو یون فهماند که چشم و دهن هیون سیک رو باز کنه
هیون سیک با دیدن کرکس محفل از ترس رنگش پرید اما صدای جدی و سرد جونگ کوک در فضا طنینی انداخت : پیر مرد فکر نمیکردم جرعت همچین کاری رو داشته باشی
هیون سیک با ترس و تته پته گفت : م.. من کاری نکردم من به هان هری شکلیک نکردم
جونگ کوک هم چنان خونسرد نگاه میکرد درحین نگاه کردن به هیون سیک خطاب به دو یون گفت : دو یون تو باور میکنی حرف های این پیر مرد رو
دو یون سری تکان داد و گفت : نه قربان بارو نمیکنم
جونگ کوک قدمی نزدیکش شد و اسلحه شو گذاشت روی سرش با جدیت و اخم نجوا کرد : تا سه میشمارم بگو کی هانول رو کشته و به هری شلیک کرده اگه نگی چشم تو اون دنیا باز میکنی یالا بنال دیگه ... یک ... دو.....سه
هیون سیک با ترس چشم هاشو بست با شنیدن شماره سه سریع داد زد ..
: باشه باشه میگم لطفاً منو نکش خواهش میکنم من خیلی پول دارم اگه بمیرم اونا می مونن
- ۷.۰k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط