سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 73
جیمین : چرا اینجا ایستادی هنوزم حالت کاملا خوب نشده باید استراحت کنی
میدانست این صدا تنها متعلق به یک نفر هست فردی که قبل از آن حتا صداش برای او آرامش بخش بود اما حال چه چیزی تعقیر کرده بود این گونه برایش آزار دهنده بود
بدون کوچکترین نگاهی به او درحالی که دریا خیره شده بود با صدای که از ته حنجره اش میومد و بیشتر زمزمه وارد بود گفت
الویز : تو میدونستی که قرار اونجا چه اتفاقی بیوفته درسته ؟
لحظه سکوت سنگینی حکم فرما شد و او وقتی آن سکوت جیمین را دید به عصبانیت به سمتش برگشت و با نگاهی خالی از هر احساس در چشمانش خیره شد
الویز : تو با اینکه میدونستی چه اتفاقی قراره بیافته با این حال جون اون همه سرباز رو به خطر انداختی...اگه خودت آسیب میدیدی چی...
جیمین : لیلی ببین...
جیمین به سمتش قدم برداشت که با فریاد او دوباره سر جاش ایستاد
الویز : حتا یک قدم دیگه هم نیا جلو...
با تعجب به چشمانش عصبانی و خالی از احساسشخیره شد این رفتار ها برایش پیش از حد تعجب آور بود اما بازم همان چهره خنثی را به خودش برگردونه
جیمین : تو چت شده لیلی....من بهت گفته بودم که باید از بد ترین ها بگذريم تا به بهترین ها برسیم..
الویز خنده عصبی کرد و دستی به لخته و آشفته اش کشید
الویز : من احمق فکر میکردم تو لعنتی دوستم داره با همه کارای که کردی من بازم باورت کردم....اما تنها درد تو بدست آوردن قدرت بیشتر بود این سلطنت لعنتیای
با عصبانیت به سمته در بالکن قدم برداشت که ساعد دستش اثری دستهای جیمین شد دستش را با شدت پس زد و توی صورتش غرید
الویز : حتا فکرشم نکن بهم دست بزنی
به سمته در اتاق دوید جیمین هم بدون اتلاف وقت پشت سرش قدم برداشت
جیمین : لیلی وایستا...
مچ دستش را گرفت و به سمته خودش کشید و صورتش مقابل صورت او قرار گرفت لحظاتی در چشمان هم خیره بودن
دیدن آن چشمان از فاصله نزدیک برای جیمین زیبا ترین منظره دنیا بود
اما حال چیزی در آن نگاه تعقیر کرده بود که برای او اصلا خوشآیند نبود
در نگاهش چیزی جز عصبانیت و خشم دیده نمیشود دریغ از یک نگاه عاشق
الویز دست هایش روی سینه های جیمین گذاشت و با تمام توانش به عقب هل اش داد که باعث شد قدمی ازش فاصله بگیرد
الویز : بهت گفتم بهم دست نزن.....
حرفش به خاطر سرگیجه ناگهانی که احساس میکرد قطع شد چشمانش را روی هم فشار داد با دستش پیشونیش را ماساژ داد دیدن هز لحظه تار میشد جیمین با نگرانی شونه هایش را گرفت
جیمین : لیلی خوبی چی شد یهویی...
پارت 73
جیمین : چرا اینجا ایستادی هنوزم حالت کاملا خوب نشده باید استراحت کنی
میدانست این صدا تنها متعلق به یک نفر هست فردی که قبل از آن حتا صداش برای او آرامش بخش بود اما حال چه چیزی تعقیر کرده بود این گونه برایش آزار دهنده بود
بدون کوچکترین نگاهی به او درحالی که دریا خیره شده بود با صدای که از ته حنجره اش میومد و بیشتر زمزمه وارد بود گفت
الویز : تو میدونستی که قرار اونجا چه اتفاقی بیوفته درسته ؟
لحظه سکوت سنگینی حکم فرما شد و او وقتی آن سکوت جیمین را دید به عصبانیت به سمتش برگشت و با نگاهی خالی از هر احساس در چشمانش خیره شد
الویز : تو با اینکه میدونستی چه اتفاقی قراره بیافته با این حال جون اون همه سرباز رو به خطر انداختی...اگه خودت آسیب میدیدی چی...
جیمین : لیلی ببین...
جیمین به سمتش قدم برداشت که با فریاد او دوباره سر جاش ایستاد
الویز : حتا یک قدم دیگه هم نیا جلو...
با تعجب به چشمانش عصبانی و خالی از احساسشخیره شد این رفتار ها برایش پیش از حد تعجب آور بود اما بازم همان چهره خنثی را به خودش برگردونه
جیمین : تو چت شده لیلی....من بهت گفته بودم که باید از بد ترین ها بگذريم تا به بهترین ها برسیم..
الویز خنده عصبی کرد و دستی به لخته و آشفته اش کشید
الویز : من احمق فکر میکردم تو لعنتی دوستم داره با همه کارای که کردی من بازم باورت کردم....اما تنها درد تو بدست آوردن قدرت بیشتر بود این سلطنت لعنتیای
با عصبانیت به سمته در بالکن قدم برداشت که ساعد دستش اثری دستهای جیمین شد دستش را با شدت پس زد و توی صورتش غرید
الویز : حتا فکرشم نکن بهم دست بزنی
به سمته در اتاق دوید جیمین هم بدون اتلاف وقت پشت سرش قدم برداشت
جیمین : لیلی وایستا...
مچ دستش را گرفت و به سمته خودش کشید و صورتش مقابل صورت او قرار گرفت لحظاتی در چشمان هم خیره بودن
دیدن آن چشمان از فاصله نزدیک برای جیمین زیبا ترین منظره دنیا بود
اما حال چیزی در آن نگاه تعقیر کرده بود که برای او اصلا خوشآیند نبود
در نگاهش چیزی جز عصبانیت و خشم دیده نمیشود دریغ از یک نگاه عاشق
الویز دست هایش روی سینه های جیمین گذاشت و با تمام توانش به عقب هل اش داد که باعث شد قدمی ازش فاصله بگیرد
الویز : بهت گفتم بهم دست نزن.....
حرفش به خاطر سرگیجه ناگهانی که احساس میکرد قطع شد چشمانش را روی هم فشار داد با دستش پیشونیش را ماساژ داد دیدن هز لحظه تار میشد جیمین با نگرانی شونه هایش را گرفت
جیمین : لیلی خوبی چی شد یهویی...
- ۹.۰k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط