او استکان چایی خود را نخورد و رفت

او استکان چایی خود را نخورد و رفت
بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت

گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی
تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت

گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات
یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت

گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی من نه

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت

یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت
❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣
دیدگاه ها (۱)

@onlyshearپیشکش ما به چشم یار نیامدخواستمش جان کنم نثار، نیا...

🍃 موهایت در بادبه پرواز در می آمدکنارتبه تماشایت می نشستمخو...

🍃 ای نگاهت منشأ شعـر و غـزل...ای لبت شیرین تر از قند و عسلع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط