پارت چهارم:
یونگی ا/ت رو میبوسه
ا/ت: چیکار میکنی بزار برم
یونگی: نه نه نه
یونگی ا/ت رو روی تخت پرت میکنه
ا/ت: اخ چیکار میکنی میخوام برم
یونگی: من نمیخوام بری
یونگی شروع می کنه به در اوردن لباسش
ا/ت: چ.. چرا داری لباستو در میاری(ترس)
یونگی: میفهمی
ا/ت: بزار برم
یونگی: نمیخوام باید بمونی
ا/ت: نه درش نیار
یونگی لباسشو در میاره و به سمت ا/ت میره
ا/ت: نیا جلووو برو اونوررررر
*ا/ت*
میخواد باهام چیکار کنه نکنه.....
تق تق
یونگی: کیه؟
اجوما: منم اقا
*یونگی*
ایش این اینجا چیکار میکنه
یونگی: چیه
اجوما: ا/ت نیست
ا/ت: من اینجام اجوما کمک کن
یونگی: خفه شو
*اجوما*
وای نه اقا مست کرده چیکار کنم
اجوما: باید یه کاری انجام بده با من بیاد بعد میارمش پیشتون
ا/ت: تورو خدا بزار برم
یونگی: من خودم کارش دارم
اجوما: پس من میرم
(اجوما میره)
ا/ت: نه اجوما نروووو
یونگی: ساکت میشی یا یه کاری کنم که جیغ بزنی
ا/ت: ب... باشه
یونگی دوباره ا/ت رو میبوسه و دستشو میزاره روی بند لباس ا/ت
ا/ت: نه اینکارو نکن
یونگی: هر کاری دلم بخواد میکنم
یونگی به کارش ادامه میده و لباسای ا/ت رو در میاره و...
ا/ت: درش بیار درد داره
یونگی: یکم بگذره عادت میکنی
ا/ت: اه اههه درش بیار سوزشش بیشتر شد
یونگی: تحمل کن
یونگی درش میاورد و باز هم میکرد تو این کارو ادامه داد
ا/ت: اه دیگه بسه دردم میاد میسوزه
یونگی تمومش میکنه تا یه وقتی ا/ت حامله نشه کنار ا/ت دراز میکشه و بغلش میکنه میخوابن
فردا صبح ساعت ۱٠
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم به خودم امدم دیدم توی بغل اون مرتیکه ی عوضی خوابیدم احساس کردم هیچی تنم نیست وقتی که زیر پتورو نگاه کردم
ا/ت: لباس تنم نیستتتتتتتتتتت(جیغ)
یونگی: چرا جیغ میزنی... تو اینجا چیکار میکنی من چرا لباس ندارممم
ا/ت: من اینو باید از تو بپرسم چیکار کردی باهامممممم
*یونگی*
داشتم فکر میکردم که دیشب رو یادم امد...
یونگی: ای وای(زد تو سرش)
ا/ت: جواب منو بدههههه
یونگی: ساکت شو این موضوع رو به کسی نمیگی همین امروز با اجوما میری خون میدی ولی ازمایشگاه نه میری دکتر زنان فهمیدی
ا/ت: چراااا
یونگی: اگه میخوای زنده بمونی کاری که گفتم رو انجام بده الانم لباس بپوش برو حموم
ا/ت: چرا انقدر ارومیییی باشه کاری گفتی رو انجام میدم روتو اون ور کن
یونگی: من که دیدمت
ا/ت: میگم روتو اون ور کننننننن
یونگی: بیا خوبه
ا/ت یه چیزی دور خودش میپیچه و لباسشو بر میداره به سمت حموم میره
ا/ت: ای خدا این چه بلایی بود سرم امد اون مرتیکه معلوم نیست باهام چیکار کردههههه چطوری تو روش نگاه کنم چرا هیچی از دیشب یادم نمیاد(چون خنگی)
حموم ا/ت تموم میشه و موهاشو خشک می کنه لباسشو میپوشه
یونگی: نباید وقتی مست بودم میومد پیشم این چه کاری بود کردم اکه حامله باشه چی قبول بچرو میندازه ولی اگه بخواد به دنیا بیاردش چی اوف چرا این کارو کردمممم ولش بزار اجومارو صدا کنم ا/ت رو ببره ازمایش بده
اجومااااا
اجوما: بله اقا
یونگی: ا/ت رو ببر دکتر زنان ازمایش بده یه لباس خوب بهش بده
اجوما: چشم
اجوما میره پیش ا/ت
اجوما: ا/ت اینارو بپوش تا بعد بریم ازمایش بدیم
ا/ت: چشم
ا/ت لباسارو میپوشه
اجوما: بریم
ا/ت: بله
(در حال ازمایش دادن)
*ا/ت*
خدایا یعنی دیشب چه اتفاقی افتاد.... یادم امد.......... یعنی واقعا بهم تجاوز کرد
اشک تو چشای ا/ت جمع میشه
پرستار:تموم شد
اجوما: جوابش کی میاد
پرستار: یک یا دو ساعت دیگه
اجوما: ما اینجا منتظر میمونیم
(دو ساعت بعد)
پرستار: جواب ازمایش منفیه ا/ت حامله نیست
اجوما: اوه ممنون ا/ت پاشو بریم
ا/ت.: چشم
(خونه)
یونگی: سلام اجوما جواب
اجوما: خب...
ا/ت: منفی بود حامله نیستم
یونگی: خوبه
ا/ت میره اتاقش
☆پایان این پارت ☆
ا/ت: چیکار میکنی بزار برم
یونگی: نه نه نه
یونگی ا/ت رو روی تخت پرت میکنه
ا/ت: اخ چیکار میکنی میخوام برم
یونگی: من نمیخوام بری
یونگی شروع می کنه به در اوردن لباسش
ا/ت: چ.. چرا داری لباستو در میاری(ترس)
یونگی: میفهمی
ا/ت: بزار برم
یونگی: نمیخوام باید بمونی
ا/ت: نه درش نیار
یونگی لباسشو در میاره و به سمت ا/ت میره
ا/ت: نیا جلووو برو اونوررررر
*ا/ت*
میخواد باهام چیکار کنه نکنه.....
تق تق
یونگی: کیه؟
اجوما: منم اقا
*یونگی*
ایش این اینجا چیکار میکنه
یونگی: چیه
اجوما: ا/ت نیست
ا/ت: من اینجام اجوما کمک کن
یونگی: خفه شو
*اجوما*
وای نه اقا مست کرده چیکار کنم
اجوما: باید یه کاری انجام بده با من بیاد بعد میارمش پیشتون
ا/ت: تورو خدا بزار برم
یونگی: من خودم کارش دارم
اجوما: پس من میرم
(اجوما میره)
ا/ت: نه اجوما نروووو
یونگی: ساکت میشی یا یه کاری کنم که جیغ بزنی
ا/ت: ب... باشه
یونگی دوباره ا/ت رو میبوسه و دستشو میزاره روی بند لباس ا/ت
ا/ت: نه اینکارو نکن
یونگی: هر کاری دلم بخواد میکنم
یونگی به کارش ادامه میده و لباسای ا/ت رو در میاره و...
ا/ت: درش بیار درد داره
یونگی: یکم بگذره عادت میکنی
ا/ت: اه اههه درش بیار سوزشش بیشتر شد
یونگی: تحمل کن
یونگی درش میاورد و باز هم میکرد تو این کارو ادامه داد
ا/ت: اه دیگه بسه دردم میاد میسوزه
یونگی تمومش میکنه تا یه وقتی ا/ت حامله نشه کنار ا/ت دراز میکشه و بغلش میکنه میخوابن
فردا صبح ساعت ۱٠
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم به خودم امدم دیدم توی بغل اون مرتیکه ی عوضی خوابیدم احساس کردم هیچی تنم نیست وقتی که زیر پتورو نگاه کردم
ا/ت: لباس تنم نیستتتتتتتتتتت(جیغ)
یونگی: چرا جیغ میزنی... تو اینجا چیکار میکنی من چرا لباس ندارممم
ا/ت: من اینو باید از تو بپرسم چیکار کردی باهامممممم
*یونگی*
داشتم فکر میکردم که دیشب رو یادم امد...
یونگی: ای وای(زد تو سرش)
ا/ت: جواب منو بدههههه
یونگی: ساکت شو این موضوع رو به کسی نمیگی همین امروز با اجوما میری خون میدی ولی ازمایشگاه نه میری دکتر زنان فهمیدی
ا/ت: چراااا
یونگی: اگه میخوای زنده بمونی کاری که گفتم رو انجام بده الانم لباس بپوش برو حموم
ا/ت: چرا انقدر ارومیییی باشه کاری گفتی رو انجام میدم روتو اون ور کن
یونگی: من که دیدمت
ا/ت: میگم روتو اون ور کننننننن
یونگی: بیا خوبه
ا/ت یه چیزی دور خودش میپیچه و لباسشو بر میداره به سمت حموم میره
ا/ت: ای خدا این چه بلایی بود سرم امد اون مرتیکه معلوم نیست باهام چیکار کردههههه چطوری تو روش نگاه کنم چرا هیچی از دیشب یادم نمیاد(چون خنگی)
حموم ا/ت تموم میشه و موهاشو خشک می کنه لباسشو میپوشه
یونگی: نباید وقتی مست بودم میومد پیشم این چه کاری بود کردم اکه حامله باشه چی قبول بچرو میندازه ولی اگه بخواد به دنیا بیاردش چی اوف چرا این کارو کردمممم ولش بزار اجومارو صدا کنم ا/ت رو ببره ازمایش بده
اجومااااا
اجوما: بله اقا
یونگی: ا/ت رو ببر دکتر زنان ازمایش بده یه لباس خوب بهش بده
اجوما: چشم
اجوما میره پیش ا/ت
اجوما: ا/ت اینارو بپوش تا بعد بریم ازمایش بدیم
ا/ت: چشم
ا/ت لباسارو میپوشه
اجوما: بریم
ا/ت: بله
(در حال ازمایش دادن)
*ا/ت*
خدایا یعنی دیشب چه اتفاقی افتاد.... یادم امد.......... یعنی واقعا بهم تجاوز کرد
اشک تو چشای ا/ت جمع میشه
پرستار:تموم شد
اجوما: جوابش کی میاد
پرستار: یک یا دو ساعت دیگه
اجوما: ما اینجا منتظر میمونیم
(دو ساعت بعد)
پرستار: جواب ازمایش منفیه ا/ت حامله نیست
اجوما: اوه ممنون ا/ت پاشو بریم
ا/ت.: چشم
(خونه)
یونگی: سلام اجوما جواب
اجوما: خب...
ا/ت: منفی بود حامله نیستم
یونگی: خوبه
ا/ت میره اتاقش
☆پایان این پارت ☆
- ۱۸.۵k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط