عاشق ن ه هنر نست به تن بالدن
عاشقى كن! كه هنر نيست به تن باليدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتيدن
هنر اين است: در اين شهرِ پُر از دلبركان
"يك نفر" يافتن و دل زِ "يكى" دزديدن
جاىِ بوسيدنِ لب هاى هزاران شيرين
لبِ شيرين "يكى" را همه شب بوسيدن
چشم بر هر كه جز "او" روى نمايد بستن
از همه ماهرُخان روى "يكى" را ديدن
اشهدِ "حسِ تنوع طلبى" را خواندن
هر بساطِ هوس و وسوسه را بر چيدن
معنىِ "عشق" اگر مى طلبى جز اين نيست
دل "يكى" هست، و بايد به "يكى" بخشيدن
از هر آغوش به آغوش دگر غلتيدن
هنر اين است: در اين شهرِ پُر از دلبركان
"يك نفر" يافتن و دل زِ "يكى" دزديدن
جاىِ بوسيدنِ لب هاى هزاران شيرين
لبِ شيرين "يكى" را همه شب بوسيدن
چشم بر هر كه جز "او" روى نمايد بستن
از همه ماهرُخان روى "يكى" را ديدن
اشهدِ "حسِ تنوع طلبى" را خواندن
هر بساطِ هوس و وسوسه را بر چيدن
معنىِ "عشق" اگر مى طلبى جز اين نيست
دل "يكى" هست، و بايد به "يكى" بخشيدن
- ۷.۸k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط