یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دوره گرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم دسته دوم جنس عالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی میخرید.
دیدگاه ها (۱)

نگین:تابلوی شام آخر لئوناردو داوینچی لئوناردو داوینچی هنگام ...

بخونید خیلی قشنگه👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺍﺯ ﺑﯿ...

نگین:گاهی به نبودن خودم فکر میکنم !فکر میکنم که مثلا اگر در ...

ﺑﺎ ﮐﺮﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط