جمعهها شور غزل در دل من میجوشد

جمعه‌ها شور غزل در دل من می‌جوشد
نیستی... باز غزل رخت عزا می‌پوشد
باز در غیبت دستان پر از معجزه‌ات
یک نفر قهوه ی تلخ قجری می‌نوشد
چه امیدی به شب وصل تو دارد دل من!
جمعه تا جمعه چنین در طلبت می‌کوشد
چشمهء اشکم از این فاصله دیگر خشکید
تا کجا دوری تو چشم مرا می‌دوشد؟
جمعه شد... باز غزل از قلمم ریخت، ولی
نیستی... باز غزل رخت عزا می‌پوشد...
دیدگاه ها (۴)

چشمان دل یار پریشان نگرم کرددر مردمک چشم دریغا بَتَرم کرددر ...

چه قشنگ‌ست دلـی، مستِ نگاهت باشد!نَفَست "عطـرِ" کسی بَسته به...

ماه من گر مهربان بود عایدم او بود و بسمحرم جانم اگر بود سایه...

کَمانه می کُنَد به دل ، طلوع ِ ناگهان ِ توو شب شکسته می شود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط