part
part (18) 🫂🖇🔮
لنا اومد با کسی که جلو روش دید خشکش زد
نامی:لنا ت...تو اینجا چیکار میکنی؟؟
سوهو:بفرمایید عشقم عشقتون تشریف اورده
لنا:سو...
سوهو: هیچی نگو*داد*منو به بازی میگیری؟؟قبل از این با چند نفر دیگه بودی؟؟اگه این خانم نمیومد پیش من و همچی رو نمیگفت تو میخواستی همینجوری ادامه بدی؟؟(هانا رو میگه)
هانا:بفرمایید اقای نامجون اینم از عشقتون
نامی حرفی نمیزد خشکش زده بود بغض کرده بود(بچم🥺)
لنا:نا...نامجون
نامی:ساکت*اروم*
لنا:ول...
نامی:ساکت باش نمیخوام صداتو بشنوم*داد*
هانا:راستی اقای تهیونگ راجب قضیه شما اقای سوهو فایل صوتی رو میدین بیزحمت؟؟
سوهو فایل و داد به هانا
ته:اون چیه؟؟
هانا:وایسا میفهمی
هانا اون فایل صوتی رو گذاشت رو اسپیکر
مکالمه:/
لنا:وایییی ماریا نمیدونی چیشد
ماریا:چیشده؟؟
لنا:ی کاری کردم کارستون
ماریا:خب بگو چیشده دیگه؟؟
لنا:دیشب یونا رو دیدم بگو کجا؟
ماریا:کجا؟؟
لنا:تو رستوران نامزد تهیونگ بود
ماریا:تهیونگ؟؟
لنا:عاره دیگه برادر نامجون
ماریا:وایییییییی لنا اینجوری که بیچاره ای
لنا:نگران هیچی نباش همچی حله
ماریا:چجوری؟؟
لنا:هیچی ی کار ساده به تهیونگ گفتم یونا ی هرزه به تمام معناس هر شب با یکی بوده و مسخواد سر ته رو کلاه بزاره اونم اینجوری عصبانی شد فک کنم باور کرده*قهقهه*
ماریا:وای دختر عجب کاری کردی
لنا:ما اینیم دیگه
ماریا:خب بعد از ظهر بیا بقیشو تعریف کن من برم کاری نداری؟؟
لنا:ن بای
پایان مکالمه:/
یونا تو این مدت اشک تو چشاش جمع شده بود بعد مکالمه خواست بره که ته دستشو گرفت
ته:باید با هم حرف بزنیم
یونا:من حرفی با تو ندارم ...نمیدونستم لنا به تو چی گفته ولی الانم که فهمیدم با خودم گفتم خیلی ساده لوحی چرا باید با کسی که بهت شک داره زندگی کنی؟؟
من واقعا عاشقت بودم ولی تو این فرصت رو به من ندادی حتی نگفتی اون خانم*منظورش لناس*به تو چی گفته که با من اینجوری میکنی ..لاقل حرف میزدیم مشکلمون حل میشد اما...*گریه*/دستشو از دست ته دراورد و بدو بدو به بیرون رفت ...
لنا اومد با کسی که جلو روش دید خشکش زد
نامی:لنا ت...تو اینجا چیکار میکنی؟؟
سوهو:بفرمایید عشقم عشقتون تشریف اورده
لنا:سو...
سوهو: هیچی نگو*داد*منو به بازی میگیری؟؟قبل از این با چند نفر دیگه بودی؟؟اگه این خانم نمیومد پیش من و همچی رو نمیگفت تو میخواستی همینجوری ادامه بدی؟؟(هانا رو میگه)
هانا:بفرمایید اقای نامجون اینم از عشقتون
نامی حرفی نمیزد خشکش زده بود بغض کرده بود(بچم🥺)
لنا:نا...نامجون
نامی:ساکت*اروم*
لنا:ول...
نامی:ساکت باش نمیخوام صداتو بشنوم*داد*
هانا:راستی اقای تهیونگ راجب قضیه شما اقای سوهو فایل صوتی رو میدین بیزحمت؟؟
سوهو فایل و داد به هانا
ته:اون چیه؟؟
هانا:وایسا میفهمی
هانا اون فایل صوتی رو گذاشت رو اسپیکر
مکالمه:/
لنا:وایییی ماریا نمیدونی چیشد
ماریا:چیشده؟؟
لنا:ی کاری کردم کارستون
ماریا:خب بگو چیشده دیگه؟؟
لنا:دیشب یونا رو دیدم بگو کجا؟
ماریا:کجا؟؟
لنا:تو رستوران نامزد تهیونگ بود
ماریا:تهیونگ؟؟
لنا:عاره دیگه برادر نامجون
ماریا:وایییییییی لنا اینجوری که بیچاره ای
لنا:نگران هیچی نباش همچی حله
ماریا:چجوری؟؟
لنا:هیچی ی کار ساده به تهیونگ گفتم یونا ی هرزه به تمام معناس هر شب با یکی بوده و مسخواد سر ته رو کلاه بزاره اونم اینجوری عصبانی شد فک کنم باور کرده*قهقهه*
ماریا:وای دختر عجب کاری کردی
لنا:ما اینیم دیگه
ماریا:خب بعد از ظهر بیا بقیشو تعریف کن من برم کاری نداری؟؟
لنا:ن بای
پایان مکالمه:/
یونا تو این مدت اشک تو چشاش جمع شده بود بعد مکالمه خواست بره که ته دستشو گرفت
ته:باید با هم حرف بزنیم
یونا:من حرفی با تو ندارم ...نمیدونستم لنا به تو چی گفته ولی الانم که فهمیدم با خودم گفتم خیلی ساده لوحی چرا باید با کسی که بهت شک داره زندگی کنی؟؟
من واقعا عاشقت بودم ولی تو این فرصت رو به من ندادی حتی نگفتی اون خانم*منظورش لناس*به تو چی گفته که با من اینجوری میکنی ..لاقل حرف میزدیم مشکلمون حل میشد اما...*گریه*/دستشو از دست ته دراورد و بدو بدو به بیرون رفت ...
- ۴۶.۸k
- ۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط