دنیایی عجیب

☆دنیایی عجیب☆
پارت چهارم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت بعد از دیدن ویدیو، حس کرد زمین زیر پاش خالی شده. فلیکس فقط یه آدم عصبی نبود، پشتش یه نقشه بود. ارن لپ‌تاپ رو بست و گفت:

_باید بفهمیم اون پروژه‌ای که گفت چیه. شاید دلیل رفتارهای عجیبش همین باشه.

ا/ت با صدای لرزون گفت:

_من فقط یه آدم معمولی‌ام... چرا باید وسط یه چیز خطرناک باشم؟

ارن نگاهش کرد و گفت:

_شاید چون تو یه چیزی داری که براشون مهمه. یا شاید فقط چون فلیکس نمی‌تونه رها کنه.

ا/ت به فکر فرو رفت. یادش اومد چند ماه قبل، فلیکس یه بار گفته بود: «اگه بدونی چه نقشی توی آینده داری، دیگه نمی‌خوای از من جدا شی.»

اون موقع فقط فکر کرده بود فلیکس داره چرت می‌گه. ولی حالا...

ارن بلند شد، گوشی‌اش رو برداشت و گفت:

_یه دوست دارم که توی امنیت سایبری کار می‌کنه. شاید بتونه اطلاعات بیشتری از اون فلش دربیاره.

ا/ت گفت:

_و اگه فلیکس بفهمه داریم کنجکاوی می‌کنیم؟

ارن با قاطعیت گفت:

_اون دیگه حق نداره بهت نزدیک بشه. این بار، ما جلوتر ازش حرکت می‌کنیم.
صبح روز بعد، هوا گرفته بود. ابرهای خاکستری آسمون رو پوشونده بودن و حس سنگینی توی هوا بود. ا/ت با چشم‌های خسته از بی‌خوابی، کنار پنجره ایستاده بود. ارن داشت آماده می‌شد تا بره سراغ اون دوست امنیتی‌اش.

_تو مطمئنی این کار درسته؟ اگه فلیکس بفهمه...

ارن حرفش رو برید:

_اگه نریم، اون همیشه یه قدم جلوتر می‌مونه. من ترجیح می‌دم بدونم با کی طرفم تا اینکه توی تاریکی زندگی کنیم.

ا/ت سری تکون داد. چند دقیقه بعد، با هم راه افتادن. مقصدشون یه کافه‌ی خلوت توی مرکز شهر بود. اون‌جا، دوست ارن منتظرشون بود — یه مرد حدوداً سی‌ساله با عینک و لپ‌تاپی که انگار همه‌ی دنیا توش جا می‌شد.

_اسمش کیان هست. بهش اعتماد دارم.

کیان بعد از سلام و احوال‌پرسی، فلش رو به لپ‌تاپ وصل کرد و گفت:

_خب، این فلش رمزگذاری شده بود ولی تونستم بازش کنم. یه سری فایل هست که نشون می‌ده فلیکس فقط رئیس شرکت نیست. اون یه شبکه‌ی زیرزمینی داره که با هویت‌های جعلی، پول جابه‌جا می‌کنه. حتی یه پرونده‌ی قدیمی از خشونت و تهدید داره که هیچ‌وقت ثبت رسمی نشده.

ا/ت با ترس گفت:

_یعنی اون خطرناکه؟ ممکنه بهم آسیب بزنه؟

کیان با جدیت گفت:

_اگه بفهمه شماها دارین کنجکاوی می‌کنین، آره. ولی هنوز فرصت دارین. باید مدارک بیشتری جمع کنیم و بعد بریم سراغ پلیس.

ارن گفت:

_من می‌رم شرکتش. باید ببینم اون‌جا چی پنهان کرده. ا/ت، تو باید مراقب خودت باشی. تنها بیرون نرو.

ا/ت با صدایی لرزان گفت:

_من نمی‌خوام دوباره بترسم. این بار، می‌خوام بجنگم.

ارن لبخند زد:

_همین‌جوریه که قوی می‌شی.
دیدگاه ها (۰)

☆دنیایی عجیب☆پارت پنجم♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ا/ت با صدایی آر...

☆دنیایی عجیب☆پارت ششم♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ا/ت با دست‌های لر...

☆دنیایی عجیب☆پارت 3 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ارن بی‌صدا از جاش ...

دوریاکی کوچولو فصل: دوم پارت دوم ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆صدای ...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

شاگرد انتقالی پارت ۶۳

➺💭🥟│𝗟𝗶𝘃𝗲⃟𖤐هیونجین گفت که حالا همه‌ی اعضا می‌تونن مفهومی «س.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط