عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم

عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم

رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت
عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم

آمدم رندانه در کوی خرابات مغان
جام می را نوش کردم باز مستانه شدم

مدتی با زاهدان در زاویه بودم مقیم
چون ندیدم حاصلی دیگر به میخانه شدم

راز جانانه اگر جوئی بجو از جان من
زان که جان کردم فدا همراز جانانه شدم

خم می را سر گشودم جام می دارم به دست
توبه را بشکستم و در بند پیمانه شدم

چشم مست نعمت الله در نظر دارم مدام
عیب من کم کن اگر سرمست و دیوانه شدم


#شاه_نعمت‌الله_ولی
دیدگاه ها (۲)

شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردمسخن مستانه می گویم ولی هو...

دستانم بوی گل میداد مرا به جرم چیدن گل دستگیر کردند...بی آنک...

تو رها در من و من محو سراپای توأمتو همه عمر من و من همه دنیا...

آن روزها نام مرا حتی نمی دانستمن عاشقش بودم ولی گویا نمی دان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط