عشق

عشق
قصه ای بود که مادربزرگ شبهای زمستان برایم میبافت :
یکی از رو ، دوتا از زیر
بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد ...!
دیدگاه ها (۴)

مبهوتم از این چشم از این جاذبه ی عشقیک لحظه تو را دیدم و شد ...

✍ بی وفا،من در هوایت،بی هـوا بـغضم گـرفتبی صدا سوزِ صدایت،بی...

برف مۍ بارد، من ســـرما مۍ خورملپ هایـــم گل مۍ اندازدبداخلا...

خوشبختیهمین درکنارهم بودنهاست.همین دوست داشتن هاست.خوشبختیهم...

دوتا اسب عاشق همدیگه بودن کهمیخوان یکیشون رو از این منطقه بب...

مگه میشه تو رو داشت❤️تو رو دید، با تو حرف زد و💙بهشت رو روی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط