رمان معطری در تن ط

رمان: •°معطری در تن طُ•°
#پارت‌اول
از زبان #واگوری
امروز هم طبق معمول از مدرسه تعطیل شدیم با سوبارو راهی خونه شدیم به این فک میکردم فردا امتحان میان ترم ها شروع میشن باید خیلی تلاش کنم تعادلم در شاگرد اول بودن نگه دارم خیلی مهمه! تو فکر بود که سوبارو وایساد گفت
سوبارو کمی اضطراب شده بود با استرس گفت عاعامم‌..... منم کنجکاو شدم گفتم چیشده؟ گفت ب ب بیا بریم گفتم نه چیشده اون به یه جا خیره میشد سرمو چرخوندم دیدم رینتارو با دوستاش پیشه یه سری دخترا وایساده بودن گرم گرفته بودن مخصوصا یه دختر زیادی به رینتارو نزدیک بود حس کردم قلبم درد میکنه عصبانی هستم انگاری فشاری شدم لپامو پُر کردم دو سه قدم رفتم جلو سوبارو از پشت منو گرفت گفت بیخیال بعدن باهاش حرف بزن من عصبانی بودم سوبارو هعی میگفت بیا کاری باهاشون نداشته باش بریم...
دستمو گرفت به راهمون ادامه دادیم ساعت ۹ شد تو خونه مشغول درس خوندن بودم راستش نمیتونستم تمرکز کنم چیزی که امروز دیده بودم مغزمو درگیر کرده بود طاقت نیاوردم زنگ زدم به رینتارو زیاد نگذشت ک جواب داد خواستم حرف بزنم گفت خوب شد زنگ زدی میتونی بیای؟ با کنجکاوی گفتم کجا؟ گفت بیا شیرین فروشی منتظرتم عشقم قطع کرد از حرف اخرش حسابی خجالت کشیدم پا شدم زود ارایش کردم لباس های شیک ناز پوشیدم راه اوفتادم به شیرین فروشی رسیدم مغازه تاریک بود چراغاش خاموش بود یکم احساس نگرانی کردم به ارومی در زدم در باز شد رفتم داخل زیاد طولی نکشید از پشت چشامو بستن ترسیدم با ترس لرز گفتم چخبرههه ولم کنین کی هستی یهو رو صندلی نشستم چشام باز شدن مغازه نورانی شده بود همه جا تزئین شده بود جلو میزمو نگاه کردم یه کیک ۳۵ سانتی متر جلوم بود سفید صورتی با توت فرنگی بلوبری تزئین شده بود خیلی زیبا بود دهنم پر اب شد یهو دیدم رینتارو کنارم وایساده با مهربونی نگام میکنه با دیدنش تعجبی گفتم ری رین رینتارو؟ لبخند زد با صورت سرخ شدش صورتمو قاب گرفت هردو لپم رو بوسید موهامو ناز کرد بعد اون بو کرد با کلی خجالت گفتم رین رینتاروو بغلم کرد گفت نگران نباش دیگه به هیچ دختری جز خودتو رفیقات نزدیک هیچکسی نمیشم با حرف های ک زد حس کردم غرق خوشحالی شدم از یه طرف دیگه هم کنجکاو بودم چطور فهمیده ک من حسودیم شده بهش.... فک کنم فهمیدم
از بغلم در اومد لپمو ناز کرد گفت دهنت پر ابه کیک بخور مجدد خودم برات درست کردم:) دوباره حس خوشحالی بهم دس زد پريدم دوباره بغلش گردنش رو بو کردم با اینکه خجالت میکشدم ولی حسابی بوش کردم با دستپاچه ای گفت د د داری چیکار میکنی واگوریی محکم دستمو دوره گردنش حلقه کردم گفتم بوتو میخورم...
پاش طاقت نیاورد اوفتاد منم جیغ کوچیکی کشیدم روش اوفتادم صورت هامون دو تاره مو فاصله داشت دلم پره هوس عشق بود خیلی دلم میخواست.. الان اون لباشو...نزدیک لباش شدم زیر چشمی به صورتش نگاه کردم سرخ سرخ بود ولی از پایین تنم حس کردم ران کمرمو گرفته سرمو چرخوندم موهامو بو کرده گفت موهات بوی پاستیل وانیل میده هر بار بهش دست میزنم انقدر نرمه مث ابر میمونه میترسم انقدر نازش کنم مث ابر محو بشع...حرفاش تو سرم میچرخید پرید رو لبم دستاش شروع کردن...


ادامه دارد...

عذر خواهی میکنم اگه زیاد شد چون واقعا گشادیم میاد هر تیکه از رمان کوتاه بنویسم هزارتا پارت ایجاد کنم و... امیداورم لذت برده باشید اگه میخواید ادامه شو بنوسیم...
حمایت کنین نظرت رو درباره رمان بگو
تا پارت بعد فعلا گاییز
دیدگاه ها (۰)

گاییز نیاز ب یک استاد ارتیست دارم از صفر تا صد ارت کشیدن رو ...

هلو گاییز هاوروی؟:)♡امروز اومدم با یه رمان، رمان {معطری در ت...

اس ²~ بچم عجله داشت خبب😂❤️‍🩹²•°~ اس اخر کراش هامن:)♡ㅤׄ. ...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط