فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۴۱
[ویو جونگ کوک] صرف
هاجون که انگار از حرفم حرصی شده گفت
هاجون: یک ما سگ نیستیم دوم هم دعوا کنیم مشکل خودمون نه تو
خواستم چیزی بگم که هارین سرد جوابم داد
هارین: حق با هاجون
جونگ کوک: باشه چرا گارد می گیرید....بریم شام بخوریم
هاجون: داداش من میرم کار دارم ... ماموریت می دونی که
هاجون بلند شد
هارین: منم می رم اتاقم
جونگ کوک: باشه مراقب باش ........خدانگهدار
هارین بلند شد رفت اتاقش هاجون هم رفت
وا چشون شد چرا هارین رفت حالا هاجون بخاطر ماموریت که داره رفت
عصبی شدم دنبال هارین رفتم
وقتی وارد اتاقش شدم دیدم کنار پنجره نشسته در بالکن هم باز
تو فکر بود
نزدیکش شدم که برگشت سمتم پوکر و سرد جواب داد
هارین: چیه ؟
جونگ کوک: چرا سردی ( جدی)
هارین: نباید باشم ؟
جونگ کوک: بخاطر دانشگاه
هارین: ببین تو گند زدی به زندگیم بعد انتظار داری خوشحال باشم
جدی شدم
جونگ کوک: من از قضیه تو خبر نداشتم فقط پول دادم دانشگاه خریدم من هیچی نمی دونستم
با تعنه و کنایه شروع کرد صحبت کردن
هارین: خب باشه الان چیکار کنم.... ببخشید که به تو هم اون روز فحش دادم ببخشید که داری من تحمل می کنی کلأ ببخشید آدمی مثل من تو زندگیت
جونگ کوک: هارین بسه .....( جدی)
این دختر فقط من عصبی می کنه
آخه خنگول اگه نمی خواستمت اینجا نبودی
اگر نمی خواستمت به هیچ وج حرفات تحمل نمی کردم
نزدیکش شدم و از کمر به خودم چسبوندمش
با چشمایی که جنگلی زیبا داخلش می دیدم بهم نگاه کرد
بدون تردید بوسیدمش اصلأ تغییر تو صورتش ندیدم ولی به
کارم ادامه دادم بعد از چند مین ازش جدا شدم
جونگ کوک: مثل همیشه عالی
هارین: خوش می گذرونی نه...پسره منحرف خجالت نمی کشی دختر مردم می بوسی
جونگ کوک: دختر مردم نه دختر خودم....تا آخرش دختر منی
پارت ۴۱
[ویو جونگ کوک] صرف
هاجون که انگار از حرفم حرصی شده گفت
هاجون: یک ما سگ نیستیم دوم هم دعوا کنیم مشکل خودمون نه تو
خواستم چیزی بگم که هارین سرد جوابم داد
هارین: حق با هاجون
جونگ کوک: باشه چرا گارد می گیرید....بریم شام بخوریم
هاجون: داداش من میرم کار دارم ... ماموریت می دونی که
هاجون بلند شد
هارین: منم می رم اتاقم
جونگ کوک: باشه مراقب باش ........خدانگهدار
هارین بلند شد رفت اتاقش هاجون هم رفت
وا چشون شد چرا هارین رفت حالا هاجون بخاطر ماموریت که داره رفت
عصبی شدم دنبال هارین رفتم
وقتی وارد اتاقش شدم دیدم کنار پنجره نشسته در بالکن هم باز
تو فکر بود
نزدیکش شدم که برگشت سمتم پوکر و سرد جواب داد
هارین: چیه ؟
جونگ کوک: چرا سردی ( جدی)
هارین: نباید باشم ؟
جونگ کوک: بخاطر دانشگاه
هارین: ببین تو گند زدی به زندگیم بعد انتظار داری خوشحال باشم
جدی شدم
جونگ کوک: من از قضیه تو خبر نداشتم فقط پول دادم دانشگاه خریدم من هیچی نمی دونستم
با تعنه و کنایه شروع کرد صحبت کردن
هارین: خب باشه الان چیکار کنم.... ببخشید که به تو هم اون روز فحش دادم ببخشید که داری من تحمل می کنی کلأ ببخشید آدمی مثل من تو زندگیت
جونگ کوک: هارین بسه .....( جدی)
این دختر فقط من عصبی می کنه
آخه خنگول اگه نمی خواستمت اینجا نبودی
اگر نمی خواستمت به هیچ وج حرفات تحمل نمی کردم
نزدیکش شدم و از کمر به خودم چسبوندمش
با چشمایی که جنگلی زیبا داخلش می دیدم بهم نگاه کرد
بدون تردید بوسیدمش اصلأ تغییر تو صورتش ندیدم ولی به
کارم ادامه دادم بعد از چند مین ازش جدا شدم
جونگ کوک: مثل همیشه عالی
هارین: خوش می گذرونی نه...پسره منحرف خجالت نمی کشی دختر مردم می بوسی
جونگ کوک: دختر مردم نه دختر خودم....تا آخرش دختر منی
- ۲۰.۸k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط