شراب سرخ پارت
شراب سرخ پارت ۱۲۲
#red_wine #red_wine🍷
نامجون و بقیه اطراف تخت خلوت کردن و دکتر به همراه پرستار برای معاینه پیش قدم شد...
چهل و هشت ساعت!!
این تایم خیلی بود نه برای بهوش امدنم برای رفتن ا.ت..
اگه ا.ت واقعا رفته باشه یعنی الان دیگه به سئول رسیده..
با فکر اینکه ترکم کرده چیزی مانند یک تکه سنگ به گلوم چسبید و راه نفسم را بست.
جئون راست میگفت هر امانتیای یک روز به صاحبش بر میگرده..
اون دختر کنار من چیزی جز درد و رنج نکشید..
اما باز هم در اعماق وجودم کمی امید داشتم که اینجاست و ترکم نکرده..
با صدای دکتر به خودم آمدم: اقای کیم جاییتون درد میکنه ؟
سوال دکتر موجب شد متوجه دردناک بودن کتفم که به سمت قلبم سوزن سوزن تیر میکشید بشم:کتفم !
دکتر سری تکان داد و معاینه را تمام کرد..
با اومدن یک لیوان اب به سمتم تعجب کردم و نگاهم را به کسی که لیوان اب را سویم گرفته بود دوختم، جیمین بود که گفت:فکر کنم تشنه باشی!
بخاطر به فکر بودنش تحسینش کردم اما نمیتونستم لبخند بزنم فقط با چشمام ازش تشکر کردم..
آب را ارام آرام سر کشیدم و گلویم را تر کردم.
حالا حس میکردم حرف زدن برایم کمی راحت تر شده.
نامجون وسط حرف دکتر پرید و گفت: اگه بشه براش یک اتاق خصوصی بگیریم.
دکتر: البته میتونید با پرسنل بیمارستان هماهنگ کنین..
قبل اینکه نامجون حرفی بزند جک بود که گفت: من کار های انتقالو انجام میدم..
نامجون تشکری کرد و جک همراه دکتر از اتاق خارج شد..
نامجون و جیمین دو طرفم ایستادن ..
نامجون: حسابی ما رو ترسوندی مرد کلی نگ
#red_wine #red_wine🍷
نامجون و بقیه اطراف تخت خلوت کردن و دکتر به همراه پرستار برای معاینه پیش قدم شد...
چهل و هشت ساعت!!
این تایم خیلی بود نه برای بهوش امدنم برای رفتن ا.ت..
اگه ا.ت واقعا رفته باشه یعنی الان دیگه به سئول رسیده..
با فکر اینکه ترکم کرده چیزی مانند یک تکه سنگ به گلوم چسبید و راه نفسم را بست.
جئون راست میگفت هر امانتیای یک روز به صاحبش بر میگرده..
اون دختر کنار من چیزی جز درد و رنج نکشید..
اما باز هم در اعماق وجودم کمی امید داشتم که اینجاست و ترکم نکرده..
با صدای دکتر به خودم آمدم: اقای کیم جاییتون درد میکنه ؟
سوال دکتر موجب شد متوجه دردناک بودن کتفم که به سمت قلبم سوزن سوزن تیر میکشید بشم:کتفم !
دکتر سری تکان داد و معاینه را تمام کرد..
با اومدن یک لیوان اب به سمتم تعجب کردم و نگاهم را به کسی که لیوان اب را سویم گرفته بود دوختم، جیمین بود که گفت:فکر کنم تشنه باشی!
بخاطر به فکر بودنش تحسینش کردم اما نمیتونستم لبخند بزنم فقط با چشمام ازش تشکر کردم..
آب را ارام آرام سر کشیدم و گلویم را تر کردم.
حالا حس میکردم حرف زدن برایم کمی راحت تر شده.
نامجون وسط حرف دکتر پرید و گفت: اگه بشه براش یک اتاق خصوصی بگیریم.
دکتر: البته میتونید با پرسنل بیمارستان هماهنگ کنین..
قبل اینکه نامجون حرفی بزند جک بود که گفت: من کار های انتقالو انجام میدم..
نامجون تشکری کرد و جک همراه دکتر از اتاق خارج شد..
نامجون و جیمین دو طرفم ایستادن ..
نامجون: حسابی ما رو ترسوندی مرد کلی نگ
- ۵.۴k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط