باورم کن... ( پارت ۲۵ )

<< ۱۰ شب >>
《 ویو جیمین 》
استراحت میکردم که گوشیم زنگ خورد ، تمامی تصویری بود، جواب میدم
// مکالمه //
جیمین: بله؟
ته ایل: سلام دوست قدیمی چطوری*لحن رو مخ*
چشام کامل باز میشه
جیمین: چته؟
از موهای یوری میگیره و سرشو میاره بالا و دوربینو میگیره سمتش
ته ایل: فکر نمیکردم اینقدر شبیه به لارا باشه ولی سلیقت خوبه ها اسباب بازی و ز*یر*خو*اب خوبی میشه
جیمین: یوری؟ *نگران * عوضی * ترسناک و حرصی*
یوری: ن....نیا تله ست*بی حال*
ته ایل: خفه شو هر*زه
پرتش میکنه زمین
جیمین: حرو*مزاده عوضییییی *عربده*
ته ایل: منتظرم فعلاااا
// پایان مکالمه //

«فلش بک»
《 ویو ته ایل 》
ته ایل: بلاخره ازت انتقام میگیرم پارک حر*ومزاده (خودتی پدصگ)
چندتا آدم اجیر کردم و برام یوریو آوردن بعد یه ساعت بهوش اومد
یوری: اخ سرم، تو کی هستی؟

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدگاه ها (۰)

باورم کن... ( پارت ۲۶ )

باورم کن... ( پارت ۲۷ )

باورم کن... ( پارت ۲۴ )

باورم کن... ( پارت ۲۳ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط