ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۸۸ (♡)
نداره..باور کن ناراحت نمیشم میتونم رو کاناپه بخوابم. نیکول سریع گفت: عه...نه... این چه حرفیه.. و همونجور گنگ لبخند زد و گفت: خیلیم خوبه..کلی حرف میزنیم و رفت سمت اتاق. لبخند باريکي زدم و منم رفتم سمت اتاقم که جیمین اروم گفت الا... برگشتم و نگاش کردم و گفتم: بله نگاهش يه جورايي شکست خورده و غمگین بود و انگار دو دل بودن بین گفتن و نگفتن و بالاخره گفت راحت نبودین..بیا تو اتاق من.. دلم ریخت و نفسم بند اومد. در حالیکه میرفت سمت اتاقش گفت من میرم رو کاناپه میخوابم. لبام به پوزخند بي صدايي کش اومد و اروم سر به باشه تکون دادم و با بغض تند رفتم تو اتاقم. نيكول تو سرویس بود. از فرصت استفاده کردم و لباس عوض کردم که لبخند به لب و لباس عوض کرده اومد بیرون و خودشو انداخت رو تخت و گفت: تو که مشکل نداري هر دو با هم روي تخت بخوابیم؟ با لبخند گفتم نه. نيكول عاليه... و خزید زیر پتو لباس دوست داشتنی کثیف شدمو با نفس سنگين روي صندلي انداختم و برق رو خاموش کردم و رفتم تو تخت و زیر پتو اخیشش.. نیکول خیره نگام کرد و گرفته گفت الا برو پیشش..شما زن و شوهرین..اتاق اون اتاق توعه... تند و لرزون گفتم نه... خوبه... همونجور گرفته نگام کرد. به کمر چرخیدم و به سقف زل زدم با غیض گفت خدا لعنتتون نکنه. کلاً از یه ور لنگ میزنین..ور دل من خوابيدي که چي؟ بلند خندیدم
دستي اروم که موهام کشیده شد و فك كنم صداي جيمز بود روي اروم گفت:نه..چيزي نيست..گاهي که خسته است یا ناراحته اینطور میشه... خودشم نمیدونست.. كلاً دفعه دومشه... گنگ و غرق خواب وول خوردم. سرمو روي يه جاي سفتي تنظیم کردم و خودمو گوله کردم. دست باز نرم و نوازشگر روي موهام کشیده شد. منگ توی ذهنم دوره کردم که من کجام؟ دارم خواب میبینم؟ اما... يهو برق از سرم پرید و هشیار شدم و هول چشمامو باز کردم و بدون تكون خوردن به روبروم نگاه کردم. واه.. نيكول روبروم نشسته بود و.. روي مبل سالن نشسته بودم.. سرم والي واااي..نه.. لطفا اوني نباشه كه فك ميكنم... لطفاً... نفسم بند اومد و حس کردم قلبم داره از جا در میاد.. مضطرب و هول سرمو بلند کردم و خیلی متعجب و شوکه نگاش کردم سرم روي سينه جیمین بود. یخ کردم. تو په ميلي متريش و تقریبا تو بغلش رو مبل نشسته بود. چرا اینجام؟ داشتم از استرس و شرم سکته میکرد.
(♡)پارت ۲۸۸ (♡)
نداره..باور کن ناراحت نمیشم میتونم رو کاناپه بخوابم. نیکول سریع گفت: عه...نه... این چه حرفیه.. و همونجور گنگ لبخند زد و گفت: خیلیم خوبه..کلی حرف میزنیم و رفت سمت اتاق. لبخند باريکي زدم و منم رفتم سمت اتاقم که جیمین اروم گفت الا... برگشتم و نگاش کردم و گفتم: بله نگاهش يه جورايي شکست خورده و غمگین بود و انگار دو دل بودن بین گفتن و نگفتن و بالاخره گفت راحت نبودین..بیا تو اتاق من.. دلم ریخت و نفسم بند اومد. در حالیکه میرفت سمت اتاقش گفت من میرم رو کاناپه میخوابم. لبام به پوزخند بي صدايي کش اومد و اروم سر به باشه تکون دادم و با بغض تند رفتم تو اتاقم. نيكول تو سرویس بود. از فرصت استفاده کردم و لباس عوض کردم که لبخند به لب و لباس عوض کرده اومد بیرون و خودشو انداخت رو تخت و گفت: تو که مشکل نداري هر دو با هم روي تخت بخوابیم؟ با لبخند گفتم نه. نيكول عاليه... و خزید زیر پتو لباس دوست داشتنی کثیف شدمو با نفس سنگين روي صندلي انداختم و برق رو خاموش کردم و رفتم تو تخت و زیر پتو اخیشش.. نیکول خیره نگام کرد و گرفته گفت الا برو پیشش..شما زن و شوهرین..اتاق اون اتاق توعه... تند و لرزون گفتم نه... خوبه... همونجور گرفته نگام کرد. به کمر چرخیدم و به سقف زل زدم با غیض گفت خدا لعنتتون نکنه. کلاً از یه ور لنگ میزنین..ور دل من خوابيدي که چي؟ بلند خندیدم
دستي اروم که موهام کشیده شد و فك كنم صداي جيمز بود روي اروم گفت:نه..چيزي نيست..گاهي که خسته است یا ناراحته اینطور میشه... خودشم نمیدونست.. كلاً دفعه دومشه... گنگ و غرق خواب وول خوردم. سرمو روي يه جاي سفتي تنظیم کردم و خودمو گوله کردم. دست باز نرم و نوازشگر روي موهام کشیده شد. منگ توی ذهنم دوره کردم که من کجام؟ دارم خواب میبینم؟ اما... يهو برق از سرم پرید و هشیار شدم و هول چشمامو باز کردم و بدون تكون خوردن به روبروم نگاه کردم. واه.. نيكول روبروم نشسته بود و.. روي مبل سالن نشسته بودم.. سرم والي واااي..نه.. لطفا اوني نباشه كه فك ميكنم... لطفاً... نفسم بند اومد و حس کردم قلبم داره از جا در میاد.. مضطرب و هول سرمو بلند کردم و خیلی متعجب و شوکه نگاش کردم سرم روي سينه جیمین بود. یخ کردم. تو په ميلي متريش و تقریبا تو بغلش رو مبل نشسته بود. چرا اینجام؟ داشتم از استرس و شرم سکته میکرد.
- ۵.۴k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط