عشق یا نفرت (پارت ۹ فصل دوم)
بعد از مدرسه که شد آنیسا و ربکا رفتن سراغ ماموریت
آنیسا : قبل از هر چیزی.. اینجا دوربین داره
ربکا : بریم خنجر صورتی جان
آنیسا : لازم نیست حالا با این اسم صدام کنی یاس سیاه 😂..
آنیسا خنجر اش رو پرت کرد و اول دوربین ها رو شکوند
و خب این ماموریت راحتی بود چون فقط لازم بود ی آدم رو بکشن و ی بمب رو خنثی کنن
آنیسا به ربکا گفت که دشمن رو به فنا بده که خودش بمب رو خنثی کنه
آنیسا داشت بمب رو خنثی میکرد که ی باد تندی اومد
آنیسا آینده رو دید :
{ی طوفان شدید
ممکن بود ببازن؟
هیچ چیزی نمیشد درست دید و همش خاک بود
بمب نزدیک بود منفجر شه }
آنیسا : وادافا..
و شروع کرد سریع تر بمب رو خنثی کردن
ربکا : خواهرم ی کمکی بکنننن، این جادو مادو داره فکر کنم
آنیسا : وایساااا
بمب رو دقیقا به موقع خنثی کرد و طوفان همه جا رو گرفت
و آغاز نبرد!
[دشمنشون رو با این علامت • میزارم ]
آنیسا چشم هاشو گرفته بود که بتونه ببینه
• آخی، این دوتا بچه نمیتونن ببینن، هه هه.
آنیسا ی گوشه رو نگاه کرد : لعنت بهش
ربکا : آنیسا بپا!
آنیسا سریع جا خالی داد و گرنه دیگه سر نداشت 😭😂
بنده خدا خاک رفت تو چشماش و برای ی لحظه فکر کرد کور شد ولی خب چیزی نبود اما داشت از پا میفتاد
*تو خوابگاه
لوکاس : این دوتا کجا ان ی ساعته.. طوفان هم گرفته.
توماس : نگرانشونی؟
لوکاس : میخوای نباشم؟ دوستامون ان دیگه
توماس : به ربطی نداره دارن چیکار میکنن
لوکاس : برو بیرون پنجره رو ببین بعد حرف بزن
توماس رفت تا بیرون رو ببینه ، طوفان بیشتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت و خب اونم ی خورده نگران شد.
*ساید آنیسا و ربکا
ربکا که وضع آنیسا رو دید شروع کرد به خوندن آهنگ earthquake
آنیسا همراهیش کرد و یکم انرژیش برگشت
• (این دوتا اسکلی چیزی ان، کی اخه توی جنگ اواز میخونه؟ ..)
جالبیش اینجا بود که اونا باید با ریتم آهنگ جاخالی میدادن و جواب میداد :/
آخرای جنگ بودن و تقریبا برده بودن که طوفان شدید تر شد و افتادن زمین
اما خب دست تنها نبودن
این ی ماموریت همکاری با یکی به ناممممم
آنیا بودددد ✨
آنیا یا همون پرنسس زهر! 😐 (کمبود لقب)
بعدش آنیا به دادشون رسید و ماموریت رو تموم کردن
آنیا : آنیسا خیلی سر به هوایی
انیسا : ببخشید مامانننن
-----
خلاصه که توی اون طوفان برگشتن خوابگاه
توماس در رو باز کرد و آنیسا و ربکا کفششون رو که در اوردن ولو شد رو زمین
آنیسا : وای مردم
ربکا : عجب طوفانیه
آنیسا : 😴😪
ربکا : 🥱🥴
توماس : 🤯(اینا چطوری زنده اننن؟)
لوکاس : 🫡😯😊
آنیسا : قبل از هر چیزی.. اینجا دوربین داره
ربکا : بریم خنجر صورتی جان
آنیسا : لازم نیست حالا با این اسم صدام کنی یاس سیاه 😂..
آنیسا خنجر اش رو پرت کرد و اول دوربین ها رو شکوند
و خب این ماموریت راحتی بود چون فقط لازم بود ی آدم رو بکشن و ی بمب رو خنثی کنن
آنیسا به ربکا گفت که دشمن رو به فنا بده که خودش بمب رو خنثی کنه
آنیسا داشت بمب رو خنثی میکرد که ی باد تندی اومد
آنیسا آینده رو دید :
{ی طوفان شدید
ممکن بود ببازن؟
هیچ چیزی نمیشد درست دید و همش خاک بود
بمب نزدیک بود منفجر شه }
آنیسا : وادافا..
و شروع کرد سریع تر بمب رو خنثی کردن
ربکا : خواهرم ی کمکی بکنننن، این جادو مادو داره فکر کنم
آنیسا : وایساااا
بمب رو دقیقا به موقع خنثی کرد و طوفان همه جا رو گرفت
و آغاز نبرد!
[دشمنشون رو با این علامت • میزارم ]
آنیسا چشم هاشو گرفته بود که بتونه ببینه
• آخی، این دوتا بچه نمیتونن ببینن، هه هه.
آنیسا ی گوشه رو نگاه کرد : لعنت بهش
ربکا : آنیسا بپا!
آنیسا سریع جا خالی داد و گرنه دیگه سر نداشت 😭😂
بنده خدا خاک رفت تو چشماش و برای ی لحظه فکر کرد کور شد ولی خب چیزی نبود اما داشت از پا میفتاد
*تو خوابگاه
لوکاس : این دوتا کجا ان ی ساعته.. طوفان هم گرفته.
توماس : نگرانشونی؟
لوکاس : میخوای نباشم؟ دوستامون ان دیگه
توماس : به ربطی نداره دارن چیکار میکنن
لوکاس : برو بیرون پنجره رو ببین بعد حرف بزن
توماس رفت تا بیرون رو ببینه ، طوفان بیشتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت و خب اونم ی خورده نگران شد.
*ساید آنیسا و ربکا
ربکا که وضع آنیسا رو دید شروع کرد به خوندن آهنگ earthquake
آنیسا همراهیش کرد و یکم انرژیش برگشت
• (این دوتا اسکلی چیزی ان، کی اخه توی جنگ اواز میخونه؟ ..)
جالبیش اینجا بود که اونا باید با ریتم آهنگ جاخالی میدادن و جواب میداد :/
آخرای جنگ بودن و تقریبا برده بودن که طوفان شدید تر شد و افتادن زمین
اما خب دست تنها نبودن
این ی ماموریت همکاری با یکی به ناممممم
آنیا بودددد ✨
آنیا یا همون پرنسس زهر! 😐 (کمبود لقب)
بعدش آنیا به دادشون رسید و ماموریت رو تموم کردن
آنیا : آنیسا خیلی سر به هوایی
انیسا : ببخشید مامانننن
-----
خلاصه که توی اون طوفان برگشتن خوابگاه
توماس در رو باز کرد و آنیسا و ربکا کفششون رو که در اوردن ولو شد رو زمین
آنیسا : وای مردم
ربکا : عجب طوفانیه
آنیسا : 😴😪
ربکا : 🥱🥴
توماس : 🤯(اینا چطوری زنده اننن؟)
لوکاس : 🫡😯😊
- ۲.۲k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط