پارت سیزده
با صدای در چشماشو باز کرد ترس کل وجودشو گرفته بود
پلیس بود؟!
از پنجره بیرونو نگاه کرد یه مأمور با بیون ! مأمور که امکان نداشت اونو بشناسه
بیونم اونو ندیده بود ولی اون بیونو دیده بود
سمت دستشویی رفت و ابی به دست و صورتش رفت
بعد از مرتب کردن موهاش از پله ها پایین رفت و درو باز کرد
+سلام اقا ببخشید مزاحمتون شدم دخترم گم شده اون ی پیرهن سفید با دامن صورتی پوشیده بود موهاش بلندن و رنگ موهاش قهوه ایه
صورت گردی داره ، چشمای درشت و مژه های بلندی داره
یکم مکث کرد
+دستای قشنگی داره و وسط دستش ی خال داره
خوشبختانه مارک تصمیمشو گرفته بود ، لبخندی زد
با خونسردی روبه بیون گفت :
-متأسفم همچین دختری ندیدم امیدوارم زود دخترتون رو پیدا کنید
با شنیدن صدایی از بالا چشماشو بست
امکان نداشت سوبیک بیدار شده باشه
فلش بک
بعد از کلی فکر کردن تصمیمشو گرفت
اون باید راحت زندگی میکرد سوبیکو به پارک تحویل میداد اینکه اون فسقلی زنده میموند یا نه مشکل اون نبود
امیدوار بود شانس با سوبیک یار باشه و بتونه اونجا دِوم بیاره
از جاش بلند شد بعد از برداشتن آرام بخش سمت اتاق مهمان رفت
با رسیدن به اتاق نفس عمیقی کشید و درو باز کرد ، چطور میتونست اینکارو بکنه...
نزدیک تخت شد و به اون فسقلی غرق در خواب نگاه کرد
اروم دست کوچولوی سوبیکو گرفت و آرام بخشو تزریق کرد...
با دیدن ناله خفه ی اون پاپی بغض به گلوش چنگ زد
از جاش بلند شد و سمت کمد رفت ، طناب چرمی مشکی رنگی بیرون اورد و دست اون پاپی کوچولو رو به تخت بست
پایان فلش بک
پس اون صدای چی بود؟!
-ببخشید من ی پاپی کوچولو خریدم فکنم اتاق بالا رو بهم زده
-امیدواریم دخترتون رو پیدا کنید ، روز خوش
با تموم شدن حرفش درو بست
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★† Song_runner@
پلیس بود؟!
از پنجره بیرونو نگاه کرد یه مأمور با بیون ! مأمور که امکان نداشت اونو بشناسه
بیونم اونو ندیده بود ولی اون بیونو دیده بود
سمت دستشویی رفت و ابی به دست و صورتش رفت
بعد از مرتب کردن موهاش از پله ها پایین رفت و درو باز کرد
+سلام اقا ببخشید مزاحمتون شدم دخترم گم شده اون ی پیرهن سفید با دامن صورتی پوشیده بود موهاش بلندن و رنگ موهاش قهوه ایه
صورت گردی داره ، چشمای درشت و مژه های بلندی داره
یکم مکث کرد
+دستای قشنگی داره و وسط دستش ی خال داره
خوشبختانه مارک تصمیمشو گرفته بود ، لبخندی زد
با خونسردی روبه بیون گفت :
-متأسفم همچین دختری ندیدم امیدوارم زود دخترتون رو پیدا کنید
با شنیدن صدایی از بالا چشماشو بست
امکان نداشت سوبیک بیدار شده باشه
فلش بک
بعد از کلی فکر کردن تصمیمشو گرفت
اون باید راحت زندگی میکرد سوبیکو به پارک تحویل میداد اینکه اون فسقلی زنده میموند یا نه مشکل اون نبود
امیدوار بود شانس با سوبیک یار باشه و بتونه اونجا دِوم بیاره
از جاش بلند شد بعد از برداشتن آرام بخش سمت اتاق مهمان رفت
با رسیدن به اتاق نفس عمیقی کشید و درو باز کرد ، چطور میتونست اینکارو بکنه...
نزدیک تخت شد و به اون فسقلی غرق در خواب نگاه کرد
اروم دست کوچولوی سوبیکو گرفت و آرام بخشو تزریق کرد...
با دیدن ناله خفه ی اون پاپی بغض به گلوش چنگ زد
از جاش بلند شد و سمت کمد رفت ، طناب چرمی مشکی رنگی بیرون اورد و دست اون پاپی کوچولو رو به تخت بست
پایان فلش بک
پس اون صدای چی بود؟!
-ببخشید من ی پاپی کوچولو خریدم فکنم اتاق بالا رو بهم زده
-امیدواریم دخترتون رو پیدا کنید ، روز خوش
با تموم شدن حرفش درو بست
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★† Song_runner@
- ۵.۱k
- ۳۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط