رمان دنیای موازی
رمان دنیای موازی🌓
#part1
سلام من آسیه هستم ۱۹سالمه یه خواهر دارم هم سن منه و یه برادر دارم ۲سال از ما بزرگتره داخل اتاقم نشسته بودم و داشتم به فردا که به مدرسه جدیدی میرفتیم فکر کردم که یهو خواهرم صدام زد
آیبیکه:آسیه
آسیه:بله
آیبیکه:میتونم بیام تو
آسیه:آره
آیبیکه: برا خودمون کیک و قهوه آوردم که فیلم ببینم
آسیه: عالیه چه فیلمی بزارم
آیبیکه: ترسناک
آسیه: نه من از فیلم ترسناک خوشم نمیاد
آیبیکه: باشه باشه عاشقانه بزار
آسیه:باشه داشتم دنبال فیلم عاشقانه
میگشتم که یهو در رو زدن گفتم بیا تو
یامان: به به خواهرای مو فرفری من دارید چیکار می کنید
آیبیکه: هیچی داداش داریم فیلم نگاه می کنیم
یامان: بدون من
آسیه: داداش توهم بیا بشین یامان اومد نشست کنار ما و آیبیکه رفت برای یامان کیک و قهوه بیاره بعد اومد
وشروع کردیم فیلم نگاه کردن
یامان : برای فردا هیجان دارید
آیبیکه :آره داداش من فکر کنم از هیجان نتونم بخوابم
آسیه: منم همینطور تو چی داداش هیجان داری
یامان :برای چی
آسیه : خوب مامان فردا میخواد برات ماشین مورد علاقت بخره
یامان: آهاااا من بیشتر از هرکسی هیجان دارم
آسیه: داشتیم حرف می زدیم که مامانم شروع کرد به صدا زدن ما
نباهت: بچه ها بیاید پایین شام آمادس یامان آسیه آیبیکه بدوید
یامان : اومدیم ماماننننننن
آسیه : رفتیم پایین و شام خوردیم
آیبیکه :دستت دردنکنه مامان خیلی خوشمزه بود
نباهت : ممنونم خوشگل من آسیه آیبیکه شب زود بخوابید که صبح زود بیدار شید که مدرسه دیرتون نشه یامان باتو هم هستم توهم زود میخوابی که صبح من و تو بریم اون ماشینی که میخوای رو برات بخرم
یامان :من بخاطر ماشین همه کار میکنم 😅
آسیه : همه مون رفتیم اتاقامون خوابیدیم
ادامه دارد..........
#part1
سلام من آسیه هستم ۱۹سالمه یه خواهر دارم هم سن منه و یه برادر دارم ۲سال از ما بزرگتره داخل اتاقم نشسته بودم و داشتم به فردا که به مدرسه جدیدی میرفتیم فکر کردم که یهو خواهرم صدام زد
آیبیکه:آسیه
آسیه:بله
آیبیکه:میتونم بیام تو
آسیه:آره
آیبیکه: برا خودمون کیک و قهوه آوردم که فیلم ببینم
آسیه: عالیه چه فیلمی بزارم
آیبیکه: ترسناک
آسیه: نه من از فیلم ترسناک خوشم نمیاد
آیبیکه: باشه باشه عاشقانه بزار
آسیه:باشه داشتم دنبال فیلم عاشقانه
میگشتم که یهو در رو زدن گفتم بیا تو
یامان: به به خواهرای مو فرفری من دارید چیکار می کنید
آیبیکه: هیچی داداش داریم فیلم نگاه می کنیم
یامان: بدون من
آسیه: داداش توهم بیا بشین یامان اومد نشست کنار ما و آیبیکه رفت برای یامان کیک و قهوه بیاره بعد اومد
وشروع کردیم فیلم نگاه کردن
یامان : برای فردا هیجان دارید
آیبیکه :آره داداش من فکر کنم از هیجان نتونم بخوابم
آسیه: منم همینطور تو چی داداش هیجان داری
یامان :برای چی
آسیه : خوب مامان فردا میخواد برات ماشین مورد علاقت بخره
یامان: آهاااا من بیشتر از هرکسی هیجان دارم
آسیه: داشتیم حرف می زدیم که مامانم شروع کرد به صدا زدن ما
نباهت: بچه ها بیاید پایین شام آمادس یامان آسیه آیبیکه بدوید
یامان : اومدیم ماماننننننن
آسیه : رفتیم پایین و شام خوردیم
آیبیکه :دستت دردنکنه مامان خیلی خوشمزه بود
نباهت : ممنونم خوشگل من آسیه آیبیکه شب زود بخوابید که صبح زود بیدار شید که مدرسه دیرتون نشه یامان باتو هم هستم توهم زود میخوابی که صبح من و تو بریم اون ماشینی که میخوای رو برات بخرم
یامان :من بخاطر ماشین همه کار میکنم 😅
آسیه : همه مون رفتیم اتاقامون خوابیدیم
ادامه دارد..........
- ۲.۰k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط