پارت دوازدهم

پارت دوازدهم

از زبان آکوتاگاوا
صبح بود و مثل همیشه باید میرفتم آژانس.اول میخواستم صبحونه بخورم و برم ولی بعدش تصمیم گرفتم که آتسوشی رو هم بیدار کنم برای همین رفتم سمتش و آروم تکونش دادم و گفتم:آتسوشی بیدارشو آتسوشی آتسوشی
تاثیر نداشت برای همین بلند داد زدم:جینکوووو پاشوووو
یهو چشماشو باز کرد و گفت:چیه چیشده؟؟؟دشمن حمله کرده؟؟
گفتم:چی میگی دشمن کیه؟منم
گفت:چرا باز بهم میگی جینکو
گفتم:چه فرقی میکنه تو هر دوتاش هستی
یهو یادم اومد که اصن بیدارش کردم تا صبحانه بخوره برا همین گفتم:خیلی خب حالا هم پاشو صبحانه بخور البته که من صبحانه درست کردنم به پای تو نمیرسه ولی خب از هیچی بهتره
پاشد دست و صورتش رو شست و روی میز نشست تا صبحونه رو دید گفت:وای چقد خوبه تو که خوب بلدی صبحونه درست کنی
گفتم:م..مم..ممنون
صبحونه رو خوردیم و من بلند شدم تا میز رو جمع کنم که آتسوشی گفت:من جمع میکنم تو برو دیرت میشه ها
گفتم:خیلی خب باشه خدافظ


دوست عزیزی که اورانیوم غنی کرد
آروم باش و یه نفس عمیق بکش😂
دیدگاه ها (۱۳)

شب نصفه شب اینو درست کردمصبح هم دانلود کردمپس میشه گفت از صب...

پارت سیزدهماز زبان آکوتاگاوارسیدم جلو در تا در رو باز کردم د...

پارت یازدهماز زبان آکوتاگاوا بعد از رفتن دازای سان من و آتسو...

فعودور رو از دست دادیم دوستان😑

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط