برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟎

(ویو ا.ت)

با حس تکون خوردن و صدای های متعددی که بهم میگفتن بلند شو چشمام رو باز کردم
تو یه ماشینی بودم و حرکت نمی‌کرد...دو تا دستام رو جلو به هم با طناب محکم بسته بودن...
دیدم که جونگکوک از ماشین پیاده شد... و دوتا از بادیگار هاش از بازو هام گرفتن و از ماشین پیاده ام کردن.... به عمارت ترسناک رو به روم خیره شدم... از هرچی عمارته بَدم میاد... کل زندگیم به این عمارت ها ختم میشه و هر چی عمارت بزرگ تر باشه اتفاق هایی که برام تو اونجا میفته بدتره....
یهو از پشت یکی محکم هلم داد و با زانو خوردم زمین و زانو هام زخمی شد و خیلی دردم امد...

به پشت سرم نگاه کردم که دیدم یکی از اون بادیگارد ها گفت...
=هی مگه کری...نشنیدی رئیس چی گفت...زود باش راه بیفت...
اما خیلی زانو هام درد گرفته بود به طوری که نمیتونستم خوب راه برم...
اون بادیگارده خیلی عصبانی شد و دید که بلند نمیشم
امد نزدیکم و از موهام گرفت و بلندم کرد یهو دادم رفت رو هوا و گفتم...
ا.ت: ایی سرم...نکن وحشی...
اما اون به کارش ادامه داد و پشت سر جئون همونطور که موهام رو میکشید راه میرفت و منم جیغ و داد میزدم یهو جونگکوک طاقتش طاق شد و دستاش رو مشت کرد و برگشت سمتم و با عصبانیت گفت...
جونگکوک: خفه شو دیگه‌...عین آدم راه برو که موهات رو نکشه...
رسما لال شدم و هیچی نگفتم...
و بعد دوباره به راهش ادامه داد اون بادیگارده موهام رو ول کرد...و منم به ناچار مجبور شدم به دنبال اونا برم....وقتی از حیاط طولانی عمارت عبور کردیم و از چند تا پله بالا رفتیم بلاخره به در اصلی رسیدیم...دو تا بادیگار درو برامون باز کردن و داخل شدیم و بعد از عبور از یه راهروی طولانی و یه در دیگه به سالن اصلی و بزرگ رسیدیم که چند تا دختر روی مبل ها دور هم نشسته بودن....و چند تا خدمتکار که مشغول به تمیزکاری و رفت‌وامد بودن رو دیدم....
یهو یکی از اون دخترها جلوی جونگکوک آمدو گفت...
×واییی جونگکوکی اومدی...نمیدونی که چقدر منتظرت بودم...
به دختره نگاهی انداختم آرایش غلیظ...لباس کوتاهی که خط سینش رو مشخص میکرد و ناز و عشوه هایی که جلوی جئون میومد حالم رو بهم زد...بقیه شون هم اینشکلی بودن...
فقط یه دلیل به ذهنم رسید که چرا اینطوری لباس پوشیدن و برای چی اینجان...اما از جئون انتظار این کار هارو نداشتم...
جونگکوک به دختره نگاهی انداخت و گفت...
جونگکوک: امشب حوصله ندارم...باشه برای یه وقت دیگه...
قیافش رو مظلوم کرد و گفت...
×ولی تو قول دادی...
جونگکوک: گفتم که نه...
دختره به من نگاهی انداخت و تمسخر آمیز گفت...
×هه این دیگه کیه..قیافشو نگاه کن...از توی جوب پیداش کردی...
اون دخترا هم خندیدن و بعد ادامه داد...
×نکنه که اینو...وای خدا.‌.باورم نمیشه.. نکنه که امشب اینو انتخاب کردی؟
دیدگاه ها (۷)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟏اون دخترا هینی کشیدن و گفتن امکان نداره.....

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟐سعی کردم دستام رو باز کنم اما هیچ فایده ا...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟗با صدای جونگکوک به خودم امدم و نگاهش کردم...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖(چند ساعت بعد){ویو ا.ت}چشمامو باز کردم و ...

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 7 " ویو ا.ت : داشتم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط