پارت

#پارت88:

سپهر:

خسته سرم رو به پشتی صندلی اتاق کارم تکیه داده بودم. سرم از این همه اتفاق درد می‌کرد، دیگه ظرفیتم تکمیل شده بود.
از روی صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم. راه اتاق سهند رو در پیش گرفتم. چند تقه به در زدم و وارد شدم.

خودش و سروان امیری سرشون تو کامپیوتر بود طوری که اصلا متوجه حضورم نشده بودن‌.
به سمت میزشون رفتم و اهمی کردم که نگاه هر دوتاشون بهم افتاد.
امیری می‌خواست احترام نظامی بذارا، که با دست اشاره کردم بشینه.

بی حوصله گفتم:
- هنوز خبری ازشون نشد؟
سهند با چشم های غورباقه‌ایش با تعجب گفت:
- از کیا؟!
طوری نگاهش کردم که خودش جواب سوالش رو پیدا کرد.
امیری برای عوض کردن جو گفت:
- نه قربان! هنوز خبری از هومن و هوشنگ نظری نشد. به تمام مناطق مرزی و پلیس راه ها گزارش دادیم با دیدن هر نکته‌ی مشکوکی فوری بهمون خبر می‌دن.

اخمی کردم و سرم رو تکون دادم و گفتم:
-باشه. به کارتون برسید!
هر دو چشمی گفتن و دوباره به مانیتور خیره شدن. می‌خواستم یه سر بیرون برم دیگه از اینجا داشتم خفه می‌شدم.
تنهاشون گذاشتم و به اتاقم رفتم تا وسایلم رو بردارم. گوشی و سوئیچ ماشینم رو از روز میز برداشتم. می‌خواستم برم که چشمم به گوشی ارمیا که توی درایو میزم بود، افتاد.
زمانی که از ماشین بیرون می‌اوردیمش، گوشی رو روی زمین پیدا کردم اون رو برداشتم و وقتی برگشتیم تهران تو کشوی میز انداختمش.

درایو رو باز کردم و گوشی رو بیرون اوردم، صفحه اش داغون شده‌ بود. اسمی که روی صفحه نمایان شده بود رو خوندم:
"زلزله"
با دیدن این اسم لبخندی روی لبم اومد. قطعا هیچکسی
نمی‌تونست باشه جز الینا!
با یادآوری اتفاقاتی که افتاده لبخند از گوشه ی لبم محو شد. حتما الان خیلی نگران ارمیا بود. باید بهش می‌گفتم که چه بلایی سر داداشش اومده.
دیدگاه ها (۵)

#پارت89:‌با یک تصمیم آنی تماس رو وصل کردم، البته لمس گوشی کا...

#پارت90:از ماشین پیاده شدم خواستم زنگ رو فشار بدم که صدایی م...

#پارت87:دانای کل:مه لقا متحیر به دنبال راه حلی برای نجات شوه...

#پارت86:- دستگیری رئیس بزرگترین شر‌کت دارو سازی تهران در مرز...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

game of love and hate(part 33)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط