خاطراتشهید

#خاطرات_شهید

●وقتے ضارب علی رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم، یک پیرمرد اومد گفت:
خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟
علی با همان بدن بی جان گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم. #شهید_علی_خلیلی
#ما_ترکناک_یا_بن_الحسین

#TheGreatKhamenei #بسیج #سپاه
دیدگاه ها (۱)

#خاطرات_شهید ●در خانه درهمه ی کارها به همسرشان کمک می کردند ...

سردار ؛چه کرده‌ای شما با دل ما دلتنگی‌مان بند نمی‌ آید...آه!...

#خاطرات_شهید ●دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم ...

#مهـــــدی‌جان 💕مانندِ همیشه: رود ، من... دریا ، توسرسبز تری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط