My Charming Bully Part
---
My Charming Bully — Part 3
هانا کنار پنجره ایستاده بود و به دور دست نگاه میکرد. هایون با دستش به شونهی هانا زد.
= هانا، بیا دیگه، دیر میشه.
نمیخوام برم. امروز یه چیزهایی هست که باید باهاشون روبرو شم.
هایون پرسید:
= یعنی اون... جیمین؟
دقیقاً. هر بار که اون رو میبینم، بغض گلوگیر میشه.
در همین لحظه جیمین با نگاه سرد و لبخندی تمسخرآمیز نزدیک شد.
_ هنوز داری گریه میکنی؟ فکر کردی کسی به حالت رحم میکنه؟
تو حق نداری اینطور با من حرف بزنی.
_ من فقط حقیقت رو میگم، تو باید یاد بگیری از خودت دفاع کنی، نه اینکه همیشه ترسو باشی.
من ترسو نیستم، فقط... خستهام از این همه جنگ.
هایون جلو آمد اما جیمین با نگاه سردی او را متوقف کرد.
_ بهت گفتم سراغ من نیا.
صدای زنگ کلاس بلند شد و جمعیت پراکنده شدند. هانا نفس عمیق کشید و به هایون نگاه کرد.
این جنگ تموم نمیشه.
= باید راهی براش پیدا کنیم.
---
My Charming Bully — Part 3
هانا کنار پنجره ایستاده بود و به دور دست نگاه میکرد. هایون با دستش به شونهی هانا زد.
= هانا، بیا دیگه، دیر میشه.
نمیخوام برم. امروز یه چیزهایی هست که باید باهاشون روبرو شم.
هایون پرسید:
= یعنی اون... جیمین؟
دقیقاً. هر بار که اون رو میبینم، بغض گلوگیر میشه.
در همین لحظه جیمین با نگاه سرد و لبخندی تمسخرآمیز نزدیک شد.
_ هنوز داری گریه میکنی؟ فکر کردی کسی به حالت رحم میکنه؟
تو حق نداری اینطور با من حرف بزنی.
_ من فقط حقیقت رو میگم، تو باید یاد بگیری از خودت دفاع کنی، نه اینکه همیشه ترسو باشی.
من ترسو نیستم، فقط... خستهام از این همه جنگ.
هایون جلو آمد اما جیمین با نگاه سردی او را متوقف کرد.
_ بهت گفتم سراغ من نیا.
صدای زنگ کلاس بلند شد و جمعیت پراکنده شدند. هانا نفس عمیق کشید و به هایون نگاه کرد.
این جنگ تموم نمیشه.
= باید راهی براش پیدا کنیم.
---
- ۳.۱k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط