اسم عشق یک مافیا
اسم عشق یک مافیا
پارت ۲۹
سوجون: می تونم ببینمش
پرستار: الان نمیشه
سوجون: باشه ممنون
پرستار رفت
جئون: بیماری رونا چیه دقیقا
هان: رونا وقتی بچه بود بخاطر مرگ پدر و مادرش افسردگی گرفت اونقدر حالش بد شد که امیدش از زندگی کم شد به کما رفت حدود ۷ ماه داخل کما بود وقتی بهوش اومد حالش بهتر نشده بود......برای همین خیلی ساکت و آروم بود ما تمام سعی مون کردیم رونا بهتر شد ولی مرگ دوستش هم روش تاثیر گذاشت وضعش بدتر شد
سوجون: رونا هنوز قرصاش مصرف می کنه
جئون: چطور ممکنه اون خیلی شاد بنظر می رسید
سوجون: درسته ولی غمش هیچوقت نشون نمی ده
جئون با حرف های هان سوجون به فکر فرو رفت عصبی بود ولی نمی دونست چیکار کنه چی بگه فقط تو افکار خودش غرق بود چندین ساعت گذشت ولی هنوز رونا بهوش نیومده بود
سوجون: دیگه شما برید منتظر نمونید
جئون ؛ نه میمونم نگرانش هستم
سوجون: باشه
پرستار: سلام می تونید ببینیدش
سوجون همراه بقیه به سمت اتاق بیمارستان رفت و به رونا که تازه بهوش اومده بود نگاهی کرد
رونا: داداش جون ( ضعیف آروم)
سوجون: خوشگلم خوبی
رونا : هوم
هان: ببخشید نیومدم دنبالت
رونا: اشکالی نداره....... الان که هستی
جئون: رونا خوبی
هان: ( نگاه سردی کرد و چیزی نگفت)
سوجون: چند دقیقه دیگه می ریم خونه خوشگلم
رونا: باشه
بعد از چند دقیقه به خونه رفتن عموی رونا با ترس به سمتش اومد و محکم بغلش کرد
پارک: ..........................
پارت ۲۹
سوجون: می تونم ببینمش
پرستار: الان نمیشه
سوجون: باشه ممنون
پرستار رفت
جئون: بیماری رونا چیه دقیقا
هان: رونا وقتی بچه بود بخاطر مرگ پدر و مادرش افسردگی گرفت اونقدر حالش بد شد که امیدش از زندگی کم شد به کما رفت حدود ۷ ماه داخل کما بود وقتی بهوش اومد حالش بهتر نشده بود......برای همین خیلی ساکت و آروم بود ما تمام سعی مون کردیم رونا بهتر شد ولی مرگ دوستش هم روش تاثیر گذاشت وضعش بدتر شد
سوجون: رونا هنوز قرصاش مصرف می کنه
جئون: چطور ممکنه اون خیلی شاد بنظر می رسید
سوجون: درسته ولی غمش هیچوقت نشون نمی ده
جئون با حرف های هان سوجون به فکر فرو رفت عصبی بود ولی نمی دونست چیکار کنه چی بگه فقط تو افکار خودش غرق بود چندین ساعت گذشت ولی هنوز رونا بهوش نیومده بود
سوجون: دیگه شما برید منتظر نمونید
جئون ؛ نه میمونم نگرانش هستم
سوجون: باشه
پرستار: سلام می تونید ببینیدش
سوجون همراه بقیه به سمت اتاق بیمارستان رفت و به رونا که تازه بهوش اومده بود نگاهی کرد
رونا: داداش جون ( ضعیف آروم)
سوجون: خوشگلم خوبی
رونا : هوم
هان: ببخشید نیومدم دنبالت
رونا: اشکالی نداره....... الان که هستی
جئون: رونا خوبی
هان: ( نگاه سردی کرد و چیزی نگفت)
سوجون: چند دقیقه دیگه می ریم خونه خوشگلم
رونا: باشه
بعد از چند دقیقه به خونه رفتن عموی رونا با ترس به سمتش اومد و محکم بغلش کرد
پارک: ..........................
- ۸.۹k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط