مینویسم غزلی از شب و این تنهایی

مینویسم غزلی از شب و این تنهایی
جز منِ شبزده بیدار کسی اینجا نیست

غیر از این دل که در آغوش غمت میگرید
اینچنین زار و گرفتار، کسی اینجا نیست

کاش بر داغ دلم ذکر شفا میخواندی
از برای دل بیمار، کسی اینجا نیست

پشت دیوار نگاهت همه شب با حسرت
منتظر ماندم و انگار کسی اینجا نیست

بی تو در تاب و تب قافیه ها جاماندم
می روم فرصت دیدارِ کسی اینجا نیست

شدم آن یار که اسرار هویدا میکرد
منم و این سرِ بر دار کسی اینجا نیست
دیدگاه ها (۱)

غزل غزل شدنم را بهانه می گیری ...!!!سکوت چشم مرا از ترانه می...

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎم ﻣﯿﺎﻥِ ...

ساعتِ عمر مــن افتاد و دگر کـــار نکرد هیچ کس یادی از این سا...

تمامِ دین و دنیایم، فدای دردِ سرهایتچه دردی میکشم وقتی، که د...

حمزه فلاح

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط