مینویسم غزلی از شب و این تنهایی
مینویسم غزلی از شب و این تنهایی
جز منِ شبزده بیدار کسی اینجا نیست
غیر از این دل که در آغوش غمت میگرید
اینچنین زار و گرفتار، کسی اینجا نیست
کاش بر داغ دلم ذکر شفا میخواندی
از برای دل بیمار، کسی اینجا نیست
پشت دیوار نگاهت همه شب با حسرت
منتظر ماندم و انگار کسی اینجا نیست
بی تو در تاب و تب قافیه ها جاماندم
می روم فرصت دیدارِ کسی اینجا نیست
شدم آن یار که اسرار هویدا میکرد
منم و این سرِ بر دار کسی اینجا نیست
جز منِ شبزده بیدار کسی اینجا نیست
غیر از این دل که در آغوش غمت میگرید
اینچنین زار و گرفتار، کسی اینجا نیست
کاش بر داغ دلم ذکر شفا میخواندی
از برای دل بیمار، کسی اینجا نیست
پشت دیوار نگاهت همه شب با حسرت
منتظر ماندم و انگار کسی اینجا نیست
بی تو در تاب و تب قافیه ها جاماندم
می روم فرصت دیدارِ کسی اینجا نیست
شدم آن یار که اسرار هویدا میکرد
منم و این سرِ بر دار کسی اینجا نیست
- ۲.۸k
- ۱۰ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط