پارت ۷۷
ات بعد از اینکه وایسادن، یه نگاه به ساعتش کرد و گفت:
– اوه… ساعت دو صبحه.
جونگکوک سرشو آورد بالا:
– خیلی سریع گذشت.
ات شونه بالا انداخت:
– آره… بیا یه کم دیگه بریم بعد بریم خونه.
– اوکی.
دوباره سوار شدن و راه افتادن. باد خنک میزد تو صورتشون، چراغای جاده هی از کنارشون رد میشد. ات و جونگکوک تقریباً چسبیده به هم حرکت میکردن که یهو صدای غرش یه ماشین از پشت بلند شد. تو آینه، چراغای نوربالاش مثل دو تا خورشید کورکننده نزدیک میشدن.
ماشینه اصلاً کم نکرد، مستقیم سمت ات میومد.
جونگکوک بدون فکر کردن، فرمونشو ول کرد، با یه حرکت سریع دور کمر اتو گرفت و به سمت خودش کشید. همزمان که ماشین با تمام سرعت کوبید به موتور ات، جونگکوک با تمام زورش هر دو رو به کنار جاده پرت کرد.
ماشینه حتی واسه یه لحظه هم واینساد. گازشو گرفت و رفت تو تاریکی.
جونگکوک اتو محکم بغل کرده بود، جوری که بدن خودش بین ات و زمین باشه. با چند حرکت حسابشده طوری خوردن زمین که ضربهش کم بشه. خودش چند تا خراش برداشت ولی ات چیزیش نشد.
وقتی افتادن رو زمین، سریع دستاشو باز کرد و با نگرانی شروع کرد به چک کردنش. یه لحظه نگاهش رفت سمت رون ات، ولی چون لباسش اجازه نمیداد ببینه، فقط مطمئن شد که درد یا خونریزی نداره.
نفسشو با صدا بیرون داد و خودش هم روی آسفالت ولو شد. ات هنوز به پهلو جمع شده بود.
آروم گفت:
– سالمی؟
– آره…
جونگکوک بدون حرف اضافه گوشی رو از جیبش درآورد و به تهیونگ زنگ زد.
– اوه… ساعت دو صبحه.
جونگکوک سرشو آورد بالا:
– خیلی سریع گذشت.
ات شونه بالا انداخت:
– آره… بیا یه کم دیگه بریم بعد بریم خونه.
– اوکی.
دوباره سوار شدن و راه افتادن. باد خنک میزد تو صورتشون، چراغای جاده هی از کنارشون رد میشد. ات و جونگکوک تقریباً چسبیده به هم حرکت میکردن که یهو صدای غرش یه ماشین از پشت بلند شد. تو آینه، چراغای نوربالاش مثل دو تا خورشید کورکننده نزدیک میشدن.
ماشینه اصلاً کم نکرد، مستقیم سمت ات میومد.
جونگکوک بدون فکر کردن، فرمونشو ول کرد، با یه حرکت سریع دور کمر اتو گرفت و به سمت خودش کشید. همزمان که ماشین با تمام سرعت کوبید به موتور ات، جونگکوک با تمام زورش هر دو رو به کنار جاده پرت کرد.
ماشینه حتی واسه یه لحظه هم واینساد. گازشو گرفت و رفت تو تاریکی.
جونگکوک اتو محکم بغل کرده بود، جوری که بدن خودش بین ات و زمین باشه. با چند حرکت حسابشده طوری خوردن زمین که ضربهش کم بشه. خودش چند تا خراش برداشت ولی ات چیزیش نشد.
وقتی افتادن رو زمین، سریع دستاشو باز کرد و با نگرانی شروع کرد به چک کردنش. یه لحظه نگاهش رفت سمت رون ات، ولی چون لباسش اجازه نمیداد ببینه، فقط مطمئن شد که درد یا خونریزی نداره.
نفسشو با صدا بیرون داد و خودش هم روی آسفالت ولو شد. ات هنوز به پهلو جمع شده بود.
آروم گفت:
– سالمی؟
– آره…
جونگکوک بدون حرف اضافه گوشی رو از جیبش درآورد و به تهیونگ زنگ زد.
- ۴.۴k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط