وقتی بچه بودم کنار مادرم میخوابیدم و هرشب یک آرزو میکرد

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم...!
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛
می‌گفت: می‌خرم به شرط اینکه بخوابی...
یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛
می‌گفت: می‌برمت به شرط اینکه بخوابی...!
یک شب پرسیدم: اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟
گفت: می‌رسی به شرط اینکه بخوابی...
هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند!!!

دیشب مادرمو خواب دیدم؛
پرسید: هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟
گفتم: شب‌ها نمی‌خوابم...!!
گفت: مگر چه آرزویی داری؟
گفتم: تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم...
گفت: سعی می‌کنم به خوابت بیام
به شرط آنکه بخوابی.....

تا هستند قدر بدونیم
دیدگاه ها (۳)

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردمدر آن یک شب خدایا من عجا...

مرور میکنم هر شب قبل از خواب،تمامِ پیغام هایمان را...باور کن...

"ﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻦ ﺁﻫﻦ ﺭﺑﺎ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ"ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻤﺎ ﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻦ ﺁﻫﻦ ﺭﺑﺎ ﺩﺭ...

‌ حالـم گرفتـه...از این دنیـایـی ڪه آدم هایـش همچـونهوایـش ن...

You must love me... P8

p⁸جین محکم بغلم کرد و سرمو محکم بوسید🐹 آخخخخخ فداتشمم خندیدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط