رمان اینجاست👇🏻
بعد آرن دستشو گذاشت روی رونم و...
رفتیم داخل مرکز خرید گالری لافایت...
+ اوه حیلی بزرگه میترسم گم بشم!
- ناراحت نباش من کنارتم.
+ اوهوم!
- بریم؟
+ آره.
رفتیم و وسایلی که نیاز داشتم رو خریدم.
+ بنظرت این بهتره یااین؟
-- این روکش بهتره.
بعد از اون یه روکش برای تختم خریدم.
- خب کارت تموم شد؟
+آره! بریم.
میخواستیم از مرکز خرید بریم بیرون که فلیکس رو دیدم.
+ این اینجا چیکار میکنه؟
- میشناسیش؟
+ آره، بیا بریم نباید منو ببینه!
- باشه!
رفتیم داخل ماشین و...
- خب بگو؟
+ اون پسر خالمه!
- خب پس چرا نمیخوای ببینیش؟
+ چون اون یه پلیسه .
- پلیس؟
- خب چرا از اول نگفتی؟
+ چون...
- به هر حال اگه اون پیدات کنه میخواد چیکار کنه؟
+ نمیدونم ولی اگه ..
- یک مافیا هیچ وقت از دست یه پلیس دستگیر نمیشه.
- یا میکشمش یا نمیزارم منو دستگیر کنه!
+ آرن واقعا آدم میکشی؟
- اممم !
ویو آرن☆
اعصابم خورد شد.نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم ونمیدونستم چی بهش بگم و نمیتونستم تو چشمای معصومش نگاه کنم.
- امم نه فقط زخمیشون میکنم منظورم همین بود.
+ آرن مطمئن باشم. تو قاتل..
- مطمئن باش . مگه تو بهم اعتماد نداری؟
+ ولی...
- ولی چی..؟ هان؟
+ آرن چرا سرم داد میزنی؟
با داد گفتم
- سرت داد نزدم فقط گفتم چرا به من اعتماد نداری؟
تو دلم گفتم
-ولی الان با داد گفتم.
اشک تو چشاش جمع شد.
+ چیشد ؟ مگه من زندگیت نبودم ؟ مگه عشقت نبودم؟
مگه نگفتی ازم خوشت میاد؟ چیشد پس ؟
- اریکا!
+ اریکا و چی؟
بعد از ماشین پیاده شد ولی وقتی میخواست بره مچ دستشو گرفتم.
- کجا میری؟
+ هر جا میرم به تو ربطی نداره!
بعد دستشو کشید بیرون و رفت...
باورم نمیشد اینقدر زود ناراحت بشه!
- اریکا..اریکا!
- اَه از دست این دختر!
ماشین رو روشن کردم و رفتم به سمتی که رفته بود ولی خبری ازش نبود!
-وای حالا چیکار کنم ؟ این دختر این موقع شب کجا میره؟
گزینه ای نداشتم و زنگ زدم به کارل..
- الو؟
÷ بله قربان!
- اون موقعی که بچه ها اریکارو آوردن آدرس خونشو رو فهمیدین یا نه؟
÷نه برای چی؟
- هیچی مهم نیست!
تو دلم گفتم برای تو مهم نیست ولی برای من مهمه!
÷ قربان شما اصلا نگفتین آدرس خونه رو پیدا کنیم فقط گفتین دختر رو بیاریم.
اگه حمایت کنین پارت بعدی رو مزارم چون قراره خیلی حساس باشع!!
رفتیم داخل مرکز خرید گالری لافایت...
+ اوه حیلی بزرگه میترسم گم بشم!
- ناراحت نباش من کنارتم.
+ اوهوم!
- بریم؟
+ آره.
رفتیم و وسایلی که نیاز داشتم رو خریدم.
+ بنظرت این بهتره یااین؟
-- این روکش بهتره.
بعد از اون یه روکش برای تختم خریدم.
- خب کارت تموم شد؟
+آره! بریم.
میخواستیم از مرکز خرید بریم بیرون که فلیکس رو دیدم.
+ این اینجا چیکار میکنه؟
- میشناسیش؟
+ آره، بیا بریم نباید منو ببینه!
- باشه!
رفتیم داخل ماشین و...
- خب بگو؟
+ اون پسر خالمه!
- خب پس چرا نمیخوای ببینیش؟
+ چون اون یه پلیسه .
- پلیس؟
- خب چرا از اول نگفتی؟
+ چون...
- به هر حال اگه اون پیدات کنه میخواد چیکار کنه؟
+ نمیدونم ولی اگه ..
- یک مافیا هیچ وقت از دست یه پلیس دستگیر نمیشه.
- یا میکشمش یا نمیزارم منو دستگیر کنه!
+ آرن واقعا آدم میکشی؟
- اممم !
ویو آرن☆
اعصابم خورد شد.نمیتونستم واقعیت رو بهش بگم ونمیدونستم چی بهش بگم و نمیتونستم تو چشمای معصومش نگاه کنم.
- امم نه فقط زخمیشون میکنم منظورم همین بود.
+ آرن مطمئن باشم. تو قاتل..
- مطمئن باش . مگه تو بهم اعتماد نداری؟
+ ولی...
- ولی چی..؟ هان؟
+ آرن چرا سرم داد میزنی؟
با داد گفتم
- سرت داد نزدم فقط گفتم چرا به من اعتماد نداری؟
تو دلم گفتم
-ولی الان با داد گفتم.
اشک تو چشاش جمع شد.
+ چیشد ؟ مگه من زندگیت نبودم ؟ مگه عشقت نبودم؟
مگه نگفتی ازم خوشت میاد؟ چیشد پس ؟
- اریکا!
+ اریکا و چی؟
بعد از ماشین پیاده شد ولی وقتی میخواست بره مچ دستشو گرفتم.
- کجا میری؟
+ هر جا میرم به تو ربطی نداره!
بعد دستشو کشید بیرون و رفت...
باورم نمیشد اینقدر زود ناراحت بشه!
- اریکا..اریکا!
- اَه از دست این دختر!
ماشین رو روشن کردم و رفتم به سمتی که رفته بود ولی خبری ازش نبود!
-وای حالا چیکار کنم ؟ این دختر این موقع شب کجا میره؟
گزینه ای نداشتم و زنگ زدم به کارل..
- الو؟
÷ بله قربان!
- اون موقعی که بچه ها اریکارو آوردن آدرس خونشو رو فهمیدین یا نه؟
÷نه برای چی؟
- هیچی مهم نیست!
تو دلم گفتم برای تو مهم نیست ولی برای من مهمه!
÷ قربان شما اصلا نگفتین آدرس خونه رو پیدا کنیم فقط گفتین دختر رو بیاریم.
اگه حمایت کنین پارت بعدی رو مزارم چون قراره خیلی حساس باشع!!
- ۴۵۱
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط