رمان اوشی نو کو

رمان اوشی نو کو
پارت ۵
۹ ماه گذشت
کانا و آکوا ۳ آذر رفتن بیمارستان
خانم پرستار کانا رو بیهوش کرد
آکوا بیرون اتاق بیمار خیلی استرس داشت
تازه! بچه اش هم یکی بود
وقتی بچه به دنیا اومد درحال گریه کردن بود
بچه: 😭😭😭
پرستار: آقای هوشینو میتونید بیاید داخل
آکوا: وایی دارم میام
رفت داخل و وقتی بچه اش رو دید!
آکوا:🥹
آکوا: وای چقدر نازه دختر بابا
کانا همینطوری بیهوش بود
آکوا صداش کرد
آکوا: کانا کانا!
کانا: آی چیه
کانا: عه وایی فرشته ی مامان
بچه: 😭😭
کانا: بیا بهت شیر بدم
بچه آروم شد
آکوا: کانا
کانا: بله
آکوا: اسمش چیه؟
کانا: 🤔
کانا: آها فهمیدم
کانا: اسمش اوکو
آکوا: اوکو بابا😄
ادامه دارد..........
دیدگاه ها (۶)

برای بهترین های ویسگون♥

رمان اوشی نو کو پارت۴کانا رو تخت دراز کشیده بودکانا تو ذهنش:...

رمان اوشی نو کوپارت۳آکوا و کانا رفتن به سمت خونهوسط راه یهو ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط