همه هست و آرزویم که ببینم از تو رویی

همه هست و آرزویم ،،که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی....

اللهم عجل لولیک الفرج


داستان ملاقات با امام زمان عج


مرحوم نوری مینویسد:متّقی مرحوم سید محمد جبل عاملی از اهالی قریه جب شلیت، از ترس حاکمان ستم پیشه و ظالم آن منطقه، که قصد داشتند سید را وادار کنند به نیروهای نظامی آنها بپیوندد، بطور مخفیانه با دست خالی از جبل عامل خارج می‏شود و پس از تحمّل سختی‏ها، خود را به نجف اشرف می‏رساند و مجاور حرم حضرت امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام زندگی ساده و فقیرانه‏ای را شروع می‏کند. شرایط آن زمان به گونه‏ای بوده است که تقریبا اکثر مردم حتی در تأمین مایحتاج روزانه خود دچار مشکل بوده‏اند، وقتی وضع عامه مردم چنان باشد بدیهی است که امثال سید محمّد که با دست خالی مجبور به ترک وطن می‏شوند و در عین حال به جهت عفیف و با حیا بودن راضی نمی‏شوند که کسی متوجّه تنگ دستی آنها گردد مجبورند فشارهای زیادتری را متحمل گردند. در چنین شرایطی گاهی به خاطر فقر و غربت، سیّد محمّد مجبور بود چندین روز متوالی را گرسنه بماند و حتی نتواند مختصر خوراکی را برای خوردن تهیه نماید، بر اثر تکرار این وضع سیّد هر چه فکر می‏کند هیچ راهی به نظرش نمی‏رسد. ناگهان به ذهنش خطور می‏کند که عریضه‏ای به حضرت حجة بن الحسن المهدی‏علیه السلام بنویسد و از آن حضرت درخواست کمک و حلّ مشکل نماید. در موقع نوشتن عریضه بنا را بر این می‏گذارد که چهل روز تمام، اعمال و رفتار خود را به گونه‏ای کنترل کند که کوچک‏ترین خلاف شرعی را مرتکب نشود، تا به واسطه این کار مورد عنایت امام زمان‏علیه السلام قرار گیرد.
ضمنا عهد می‏کند درخواست خود را هر روز صبح روی کاغذی بنویسد و قبل از طلوع آفتاب بدون آن که کسی متوجه شود، به خارج شهر برود طبق دستوری که در عریضه‏نویسی وارد شده است آن را در آب جاری یا چاهی بیندازد.
سیّد این کار را بدون وقفه سی و نه روز انجام می‏دهد منتهی در روز آخر وقتی نتیجه‏ای نمی‏بیند با ناراحتی خاصّی بر می‏گردد. در وسط راه متوجه می‏شود که کسی از پشت سر می‏آید. وقتی سیّد بر می‏گردد و به پشت سر خود نگاه می‏کند می‏بیند یک مرد عربی در چند قدمی او می‏آید. وقتی به سید نزدیکتر می‏شود سلام می‏کند و پس از احوالپرسی مختصر، از سیّد سؤال می‏کند: سیّد محمّد! مگر چه مشکلی داری که سی و نه روز تمام قبل از طلوع آفتاب خود را به اینجا می‏رسانی و عریضه‏ای را که همراه می‏آوری به آب می‏اندازی و سپس بر می‏گردی؟ آیا فکر می‏کنی که امام تو از حاجت و مشکل تو اطلاعی ندارد؟!
سید محمّد می‏گوید: من در حالی که از حرفهای آن عرب جوان تعجب کرده بودم با خود گفتم: این آقا کیست که مرا با اسم شناخت؟ در حالی که من تاکنون او را در جایی ندیده‏ام.
ثانیا: او با من به لهجه جبل عاملی صحبت می‏کند، و حال آنکه ازاهالی جبل عامل کسی این‏گونه لباس نمی‏پوشد و قطعا او از جبل عاملی‏های ساکن نجف هم نیست چون من همه آنها را می‏شناسم.
ثالثا: من در طی این سی و نه روز که صبح زود از شهر خارج می‏شدم، همواره مواظب بودم که کسی متوجه من نشود، پس این آقا چگونه خبر دار شده است که سی و نه روز است من این کار را تکرار می‏کنم؟!
همین‏طور که با آن مرد عرب به طرف شهر می‏آمدیم من به این مطالب فکر می‏کردم، ناگهان با خودم گفتم: یعنی ممکن است که من این توفیق را پیدا کرده و به زیارت حضرت ولی عصرعلیه السلام نائل آیم؟!
از آنجایی که قبلا درباره اوصاف وشمایل آن حضرت چیزهایی شنیده بودم، تصمیم گرفتم ببینم آیا از آن نشانه‏ها در این عرب جوان اثری وجود دارد یا نه؟ این بود که در صدد برآمدم تا با او مصافحه کنم، لذا دستم را به طرف او دراز کردم ومتقابلا آن جوان هم دست مبارکش را پیش آورد، وقتی باهم مصافحه کردیم، مطمئن شدم که او همان عزیزی است که همه مشتاق زیارتش هستند، بلافاصله آماده شدم تا دست مبارکش را ببوسم سپس خود را به روی قدمهای مبارکش بیندارم ولی وقتی با تمام وجود خم شدم تا لبهای خود را به دست مبارکشان برسانم، بلافاصله ناپدید شد و مرا در حسرت دیدار دوباره‏اش گذاشت و گر چه بعدها آن مشکل فقر از من برطرف شد، ولی هیچ وقت حسرت دیداری دوباره، به پایان نرسید.


پیج مسیر ملکوت

http://line.me/ti/p/%40zco6647c
#داستان_های_مذهبی
دیدگاه ها (۱)

در هــمــهــمــه بــــاز‌‍‌ی ســــرخ آبـــــی هــــا بــ...

ومَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ ف...

بسم الله الرحمن الرحیم نامه 1 :افشای سران نا...

بسم رب العلیم ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧﺖ عجیبے ﺍﺳﺖ وقتی نخلی را می خواهند...

آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری .

السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ع

⭕️ سید هاشم الحیدری: ما همانند بنی اسرائیل نیستیم که وقتی حض...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط