مهمون همه جورهش برامون شیرین بود حتی اون پیرمردی که سال

مهمون همه جوره‌ش برامون شیرین بود. حتی اون پیرمردی که سالی یه بار از تهران میومد پیشمون و ما بهش میگفتیم دایی و هنوزم نمی‌دونم چکاره کی بود! ولی اگه مهمونامون بچه داشتن خیلی شیرینتر (بهتره بگم پر شورتر بود!) و اگه بچه‌ها پسر بودن که دیگه عااااالی. ولی فامیل ما همه دخترزا بودن انگار! بیراه نیست اگه بگم وسط دخترا بزرگ شدم که البته چون مربوط به قبل از دیوونه‌بازی هورمونها بود، جذابیت که نداشت هیچ، کمی روی اعصاب هم بود. ولی با این حال وقتی دخترای کمی غریبه‌تر میومدن خونمون، هر ژانگولر بازی‌ای بلد بودم رو میکردم! نمیدونم چقدرش برای جلب توجه بود و چقدرش برای رو کم کنی! ولی خلاصه که بازیچه دست دخترا میشدم و خبرم نداشتم. بدترین قسمتش اونجایی بود که خونه و زندگیشونو که براشون میساختم و هر کاری لازم داشتن میکردم، میگفتن: خب حالا مثلا تو بابایی باید بری سر کار!! و اینجا دیگه واقعا میرفتم سر کار!!
دیدگاه ها (۴)

نزدیک مدرسه‌مون یک خونه بود که یه بخشیش تبدیل به یه بقالی کو...

سالها پیش، در خردسالی، فکر می‌کردم که حمام چقدر چیز خوبیه! ب...

همه شب زار می سوزم به تاریکی و تنهاییکه با من هیچ دلسوزی دری...

@asma.tj ...

#عشق_جنایت 🔪پارت3213 ماه بعد زمستان، ویو صبح : جیمین: اجوما ...

#عشق_شفاف part: 8دیدم داره غذای خدمتکار میخوره🗿 هعی بهش گفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط