تاجچهارفصل
#تاج_چهار_فصل 👑
p4
راوی:همه مردم داخل سالن عروسی جمع شده بودن....
وقتی عروس و داماد هامون وارد سالن شدن همه به افتخارشون بلندشدن به دست زدن...
و بعدم عروس داماد های ما کنار هم نشستن و منتظر عاقد بودن که عروسی صورت بگیره....
که عاقد اومد و شروع کرد.....
عاقد:آیا به بنده وکالت می دهید عقد دختر شما شاهدخت کیم یِنا را با شاهزاده کیم تهیونگ بخوانم؟(برای همه همین و خوند)(این مثالش بود)
پدر:بعله اجازه میدهم.....
در نزدِ انجمن آقای کیم تهیونگ _ جئون جونگ کوک _ مین یونگی _ پارک جیمین آیا به طراوتِ بهاران، سوگند یاد میکنی تا هماره آنچه بر خود روا میداری بر همسرِ خویش روا داری و آنچه بر خود نمیپسندی بر او نیز نپسندی؟ برای او شویی پایبند و برای فرزندانت پدری خردمند و راهگشا باشی؟
تهیونگ/کوک/شوگا/جیمین:سوگند یاد میکنم....
عاقد:عروس خانم بنده وکیلم؟
دانبی:عروس رفته تو دل دوماد....
یِنا:نه تو کون دوماد(آروم)
تهیونگ:(خنده ای کنترل شده)
عاقد:برای بار دوم میپرسم بنده وکیلم؟
دانبی:عروس رفته رو تخت برای سجده.....
یِنا:ریدی(خنده کنترل شده)
عاقد:شاهدخت کیم یِنا برای بار سوم میپرسم بنده وکیلم؟
یِنا:با اجازه بزرگ ترا بعله(ناز و عشوه)
تهیونگ:ناز تو خریدارم....
یِنا:فروشنده نیستم...
تهیونگ:خلاصه که میخرم...
یِنا:پول بده هستی میدم...
تهیونگ:(😂)
راوی:خلاصه بعد عروسی هر کی رفت خونشو دخترا هم با پدرشون خدافظی کردن و رفتم عمارت بزرگی که قراره 9 نفری داخلش زندگی کنن....
پسرا و دخترا و پدر پسرا....
ویو اتاق جینو:
جینو:اقای جئون من یه مشکلی دارم...
کوک:چیزی شده؟
جینو:قرار نیست که کنار هم بخوابیم؟
کوک:اووو نه من روی مبل سلطنتی میخوابم و شما رو تخت....
جینو:ممنون...
ویو اتاق لیا:
لیا:سریع لباسامونو و درآوردیم و عوض کردیم و رفتیم رو تخت خوابیدیم که بعد نیم ساعت بلند شدم و دیدم پتو روم نیست....
لیا:آقای پارک به منم میشه پتو بدید؟
جیمین:(خوابیده)
لیا:آقای پارک؟
جیمین:اممممم بعله؟(خواب آلود)
لیا:هیچی
ویو اتاق میا:
میا:اوفففففف لعنتی پتو ندارم
شوگا:که من چه
میا:میزنمتا
شوگا:بیا بزن
ویو اتاق یِنا:
یِنا:خیلی رو مخی
تهیونگ:خودت و میگی(😏)
یِنا:فاز نگیرا برا من کتلت
تهیونگ:کوکو
یِنا:(😐)
(خلاصه که همه با جنگ و دعوا یا غرغر کردن گرفتن خوابیدن)
ویو صبح:
یِنا:بیدار شدم ساعت 6 صبح بود میخواستم دوباره بگیرم بخوابم که پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بیدارشم و لباس بپوشم و برم تو حیاط عمارت...
همه کار هام و انجام دادم و یه رو پوشم پوشیدم و دانبی صدا کردم....
یِنا:دانبییییی
دانبی:بعله خانم؟
یِنا:میخوام برم حیاط باهام بیا
دانبی:ببخشید ولی نمیتونید برید(ناراحت)(سرش پایین)
یِنا:چرا؟کی گفته؟(جدی)(اعصبانی)
دانبی:اقای کیم تهیونگ گفتن....
یِنا:اوفففففف روانیهههه
نمیتونم برم دریا؟
دانبی:بزارید ازشون بپرسم....
با اجازه
یِنا:زود...
ادامه دارد👑
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
3 فالو
p4
راوی:همه مردم داخل سالن عروسی جمع شده بودن....
وقتی عروس و داماد هامون وارد سالن شدن همه به افتخارشون بلندشدن به دست زدن...
و بعدم عروس داماد های ما کنار هم نشستن و منتظر عاقد بودن که عروسی صورت بگیره....
که عاقد اومد و شروع کرد.....
عاقد:آیا به بنده وکالت می دهید عقد دختر شما شاهدخت کیم یِنا را با شاهزاده کیم تهیونگ بخوانم؟(برای همه همین و خوند)(این مثالش بود)
پدر:بعله اجازه میدهم.....
در نزدِ انجمن آقای کیم تهیونگ _ جئون جونگ کوک _ مین یونگی _ پارک جیمین آیا به طراوتِ بهاران، سوگند یاد میکنی تا هماره آنچه بر خود روا میداری بر همسرِ خویش روا داری و آنچه بر خود نمیپسندی بر او نیز نپسندی؟ برای او شویی پایبند و برای فرزندانت پدری خردمند و راهگشا باشی؟
تهیونگ/کوک/شوگا/جیمین:سوگند یاد میکنم....
عاقد:عروس خانم بنده وکیلم؟
دانبی:عروس رفته تو دل دوماد....
یِنا:نه تو کون دوماد(آروم)
تهیونگ:(خنده ای کنترل شده)
عاقد:برای بار دوم میپرسم بنده وکیلم؟
دانبی:عروس رفته رو تخت برای سجده.....
یِنا:ریدی(خنده کنترل شده)
عاقد:شاهدخت کیم یِنا برای بار سوم میپرسم بنده وکیلم؟
یِنا:با اجازه بزرگ ترا بعله(ناز و عشوه)
تهیونگ:ناز تو خریدارم....
یِنا:فروشنده نیستم...
تهیونگ:خلاصه که میخرم...
یِنا:پول بده هستی میدم...
تهیونگ:(😂)
راوی:خلاصه بعد عروسی هر کی رفت خونشو دخترا هم با پدرشون خدافظی کردن و رفتم عمارت بزرگی که قراره 9 نفری داخلش زندگی کنن....
پسرا و دخترا و پدر پسرا....
ویو اتاق جینو:
جینو:اقای جئون من یه مشکلی دارم...
کوک:چیزی شده؟
جینو:قرار نیست که کنار هم بخوابیم؟
کوک:اووو نه من روی مبل سلطنتی میخوابم و شما رو تخت....
جینو:ممنون...
ویو اتاق لیا:
لیا:سریع لباسامونو و درآوردیم و عوض کردیم و رفتیم رو تخت خوابیدیم که بعد نیم ساعت بلند شدم و دیدم پتو روم نیست....
لیا:آقای پارک به منم میشه پتو بدید؟
جیمین:(خوابیده)
لیا:آقای پارک؟
جیمین:اممممم بعله؟(خواب آلود)
لیا:هیچی
ویو اتاق میا:
میا:اوفففففف لعنتی پتو ندارم
شوگا:که من چه
میا:میزنمتا
شوگا:بیا بزن
ویو اتاق یِنا:
یِنا:خیلی رو مخی
تهیونگ:خودت و میگی(😏)
یِنا:فاز نگیرا برا من کتلت
تهیونگ:کوکو
یِنا:(😐)
(خلاصه که همه با جنگ و دعوا یا غرغر کردن گرفتن خوابیدن)
ویو صبح:
یِنا:بیدار شدم ساعت 6 صبح بود میخواستم دوباره بگیرم بخوابم که پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بیدارشم و لباس بپوشم و برم تو حیاط عمارت...
همه کار هام و انجام دادم و یه رو پوشم پوشیدم و دانبی صدا کردم....
یِنا:دانبییییی
دانبی:بعله خانم؟
یِنا:میخوام برم حیاط باهام بیا
دانبی:ببخشید ولی نمیتونید برید(ناراحت)(سرش پایین)
یِنا:چرا؟کی گفته؟(جدی)(اعصبانی)
دانبی:اقای کیم تهیونگ گفتن....
یِنا:اوفففففف روانیهههه
نمیتونم برم دریا؟
دانبی:بزارید ازشون بپرسم....
با اجازه
یِنا:زود...
ادامه دارد👑
شرایط:
10 لایک
2 بازنشر
3 فالو
- ۵.۲k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط