عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم...
دست و پاش ۹۰درجه خم و راست میشدو انگشتان ظـریفی داشت ؛و برای من کـه عــاشـق چیـزای کوچـیک و ظـریـف بودم یـه رؤیا بود...
خونه ی یـکی از دخـترای فامیـل بودم که برای آب کردن دل مــن؛ کمـد باربی هاشـو بهم نشون داد.
بـابـاش وقتی سفـرهای دریایی میرفت،یکی از اینارو براش میاورد...
عیـداون سال مامانم بعـد از اصـرارهای فراوون یکی از اونارو باتمـام وسایلـش برام خرید.
اون سال من به سن تکلیف رسیده بودم و باربیم لبـاس درست و حسـابی نداشت...!
مامانم قاطی بازی کردن من میشد و میگفت:آخه اینـجوری که نمـیتونه بره بیرون...
و براش یـه شلوار و چادر نمـازویـه چادر مشکی دوخت بایه مقنعه...
فـکـر میکنید چی شد...؟!
زانـوهای باربیم شکسـت...!
چـون با من نماز میخوند و من وقت تشهـد برای اینـکه روی دوپـا بشیـنه،زانوهاشو تاته خم میکردم!!
و طبعا یه باربیه آمـــریکایی،عادتی به دوزانو و چهارزانو نشستـن نداره...!
و اصلا خـمیه زانوهاش تا اون حد طـراحی نشده!
من بعد از اون ۵_۶تا باربیه دیگه هم خریدم امـا همشون بعد دوروز زانــو نداشتـن...!
داشتم فکرمیکردم چقدر تحت تاثیر این عروسک بودم...مامانم یـکاری کرد که من فکــرکنم بازیه...
ناخناشوباهم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه...
لاکاشوپاک کردیم...
موهاشو بافتم...
مثل خودم چادر سرش میکردم...
نماز جمعه هم میرفت...
مامانم خیلی ساده نذاشت من مثل باربی بشم ،
چـــون بـــاربــــی مثـــــل مــن شــد...
«خاطـره ی دخـتر شهید تهرانی مقدم،نخبه ی موشکی ایران»
در زمانی زندگی میکنیم که تهدیدهای تربیتی و شبیخون های فرهنگی و جنـگ نرم،تهدیدمـان میکند؛اما...
زیرکی مؤمــن تـهدیـد ها راتبدیـل بـه فـرصت میکند...
دست و پاش ۹۰درجه خم و راست میشدو انگشتان ظـریفی داشت ؛و برای من کـه عــاشـق چیـزای کوچـیک و ظـریـف بودم یـه رؤیا بود...
خونه ی یـکی از دخـترای فامیـل بودم که برای آب کردن دل مــن؛ کمـد باربی هاشـو بهم نشون داد.
بـابـاش وقتی سفـرهای دریایی میرفت،یکی از اینارو براش میاورد...
عیـداون سال مامانم بعـد از اصـرارهای فراوون یکی از اونارو باتمـام وسایلـش برام خرید.
اون سال من به سن تکلیف رسیده بودم و باربیم لبـاس درست و حسـابی نداشت...!
مامانم قاطی بازی کردن من میشد و میگفت:آخه اینـجوری که نمـیتونه بره بیرون...
و براش یـه شلوار و چادر نمـازویـه چادر مشکی دوخت بایه مقنعه...
فـکـر میکنید چی شد...؟!
زانـوهای باربیم شکسـت...!
چـون با من نماز میخوند و من وقت تشهـد برای اینـکه روی دوپـا بشیـنه،زانوهاشو تاته خم میکردم!!
و طبعا یه باربیه آمـــریکایی،عادتی به دوزانو و چهارزانو نشستـن نداره...!
و اصلا خـمیه زانوهاش تا اون حد طـراحی نشده!
من بعد از اون ۵_۶تا باربیه دیگه هم خریدم امـا همشون بعد دوروز زانــو نداشتـن...!
داشتم فکرمیکردم چقدر تحت تاثیر این عروسک بودم...مامانم یـکاری کرد که من فکــرکنم بازیه...
ناخناشوباهم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه...
لاکاشوپاک کردیم...
موهاشو بافتم...
مثل خودم چادر سرش میکردم...
نماز جمعه هم میرفت...
مامانم خیلی ساده نذاشت من مثل باربی بشم ،
چـــون بـــاربــــی مثـــــل مــن شــد...
«خاطـره ی دخـتر شهید تهرانی مقدم،نخبه ی موشکی ایران»
در زمانی زندگی میکنیم که تهدیدهای تربیتی و شبیخون های فرهنگی و جنـگ نرم،تهدیدمـان میکند؛اما...
زیرکی مؤمــن تـهدیـد ها راتبدیـل بـه فـرصت میکند...
- ۱.۳k
- ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط