ساده از دست ندادم دل پر مشغله را

ساده از دست ندادم دل پر مشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...!
.
من "برادر" شده بودم و "برادر" باید
وقت دیدار، رعایت بکند "فاصله" را
.
دهه ی هفتادی دیوانه ی یکبار عاشق
خواست تا خرج کند این کوپن باطله را
.
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت ها
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
.
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!
.
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز کنم با تو سر این گله را
دیدگاه ها (۷)

"قلب"قاصدکی ست که اگر پرهایش را بچینی،دیگر به آسمان اوج نمی...

در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارندبچه ها نمی توانند ...

.مـن کـه با دیدن عکسی ز حرم می میرمبــه مــنــم بــال دهـی ت...

سبزی ِ باغ را باید به "باغبان" سپردسپیدی ِ آسیاب رابه "آسیاب...

خون آشام عزیز (64)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط