دفتر خاطرات

دفتر خاطرات..
part 11
ب‌ات‌:بله منم قبول دارم که دیگه چیز پنهونی بینشون نباشه
راوی
یعنی مادر بزرگ و کیم تهیونگ به هم میرسن!
دفتر خاطرات رو ورق زدم..
حدود بیست صفحه جلو رفتم
بالای صفحه نوشته بود
"یک سفر"
ات
امروز قراره با تهیونگ بریم شهر برای خریدن وسایل عروسی..
قراره هفته دیگه عروسی رو توی شهر بگیریم
قراره این هفته ی قبل عروسی که توی شهر هستیم کلی توی شهر بگردیم با هم بریم سینما و کلی کار دیگه با هم انجام بدیم
راوی
این صفحه نصفه بود صفحه رو ورق زدم..
بالای صفحه نوشته بود
"بالاخره مال هم شدیم"
وقتی اومدم شهر دفتر خاطراتم رو فراموش کردم و چیزی از این یک هفته رویایی ثبت نکردم..
امروز بالاخره قراره من و تهیونگ با همدیگه ازدواج کنیم و بالاخره مال هم میشیم
تهیونگ
عشق مثل دریا هیچوقت متوقف نمیشه،
عشق مثل ستاره میدرخشه،
عشق مثل خورشید گرم میکنه،
عشق مثل گل ها لطیفه،
وعشق درست مثل تو زیباست.
در یک جهان پر از میلیارد ها نفر،تو تنها کسی هستی،که بهش نیاز دارم،
مال من میشی
_با تمام وجود بله

بعد عروسی با تمام مهمون ها خداحافظی کردیم و سوار ماشینی که تهیونگ اجاره کرده بود شدیم
+به زندگی جدید

#فیکشن #فیک‌تهیونگ #فیک‌عاشقانه
دیدگاه ها (۵)

پس ما به فنا رفتیم😂

part 3_پس واقعا زندگیه حوصله سر بری داری+ خودم این فکرو نمیک...

part 4خانم کیمدختره دیوونه سرشو همینجوری انداخت پایین و رفتی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

...3...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط