باورکنانگشتانم با هیچ سرمایی یخ نمی زنند گلم!ترا که می نویسم،گرم می شود دست هایمهنوز با توامنباشی هم با خیالت مدامراه می رومحرف می زنمعشق می ورزمنفس می کشموبا گردش فصولدور می چرخم چشم های بی غروب تراهر روزهر هفتهو هر سال